...ادامه از نوشتار پیشین
در ادامه گزارش زندگی علی هانیبال به اطلاعت جدیدی در ویکپدیا بر خوردم که با قدری اصلاح و تعدیل در اینجا می آورم:
«آرکادی نستوویچ هانیبال یا صابر علیشاه یا علی هانیبال که مشاهیر علیشاهی به وی لقب صابر علیشاه داده بودند. ( پس او در جرگه صوفیان نیز حضور داشته و بنظرمن این شاید نه از سر ارادت که بلکه از روی کنجکاوی علمی بوده است) .
-وی از نوادگان آلکساندر پوشکین شاعر و داستانسرایی شهیر روسیه بودهاست.
اگر به زندگی و خدمات علمی علی هانیبال توجه متمرکزی داشته باشیم در می یابیم که او به قدر چند محقق کار کرده بود:
-تاسیس نخستین مجله مردم شناسی
-تاسیس نخستین موزه مردمشناسی
- پژوهش در زمینه بازیهای بچه ها ، باور ها ، لالایی ها و فرهنگ فلکور ایران
- پژوهش در زمینه تعزیه های ایرانی شیعی و جمع آوری نسخه های خطی مربوط به آن
- جمع آوری کلکسیون اشیا شیشه ای ایران و هدیه آن به موز ه مردم شناسی
دست آخر اینکه بپذیریم که دست تقدیر او را به ایران آورد و او خود تقدیر کارهای بزرگی را رقم زد.
امیر تهرانی
علی هانیبال
علی هانیبال در شهر پورلی روسیه و در خانواده ای روسی مسیحی بدنیا آمد و نام کوچکش هم علی نبود.سال تولد او را ۱۸۹۱ میلادی برابر با ۱۳۰۸ شمسی نوشته اند. پس از تحصیلات در روسیه به ایران آمد ، مسلمان شد و نام خود را علی گذارد.
با توجه به تحصیلاتش نخستین مجله مردم شناسی ایران را بنیاد نهاد.هم چنین او چند سال موزه دار مجله مردم شناسی ایران بود. در ضمن علی هانیبال به چندین زبان آشنا بی داشت و این به پیشرفت علمی و تخصصی او کمک می کرد.
علی به اشیای شیشه ای نفیس علاقمند بود و کلکسیون نفیس و ارزشمندی از آنها تهیه کرده بود که در پایان عمرش همه را به موزه مردم شناسی ایران هدیه کرد.
علی هانیبال در حالی که یکی از چهره های مشهور دانش مردم شناسی ایران بود و در این را ه زحمت می کشید در سال ۱۳۴۴ شمسی در حالی که فقط ۳۶ سال از عمرش می گذشت به پایان عمر خود رسید.
تقدیر برای او رقم زده بود که در ایران خدماتی انجام دهد و او سفر را انتخاب کرد و به ایران آمد تا این تقدیر را عملی کند.
امیر تهرانی
کارت تبریک تولد ی از سوی فرزندم
بیست و پنج سال گذشت تا ناگهان فهمیدم برای روز تولد بیست و پنج سال پیش من ، فرزندم کارت تبریک خود را با عنوا, ن زیر انتخاب کرده بود:
!Dad You are a King
پدر تو یک سلطانی !
در آن زمان من به متن تبریک فرزندم و خط بسیار زیبایش توجه کردم ولی به نمادی که با تصویر یک تاج و جمله :تو یک سلطانی بر روی کارت نقش بسته بود توجه نکرده بودم.
این البته نشانگر حقیقتی بس بزرگ و زیبا ست که فرزند ما پدر خود را چون سلطان و فرمانروا ببیند. و آنچه ما می باید به آن توجه کنیم این است که پیامهای فرزندانمان را که بر نوشته ای، کارت تبریکی، نامه ای و...می نویسند بخوانیم و دریابیم که آنان با چه عظمتی به ما نگاه می کنند و مبادا که ما به این عشق و علاقه آنان بی توجه باشیم.
امیر تهرانی
کلاویخو نماینده شاه اسپانیا در زمانی که تیمور لنگ بر آسیا حکم می راند و خون انسانها را هم چون باران بر زمین می ریخت در راس یک هیات اروپایی و برای ایجاد دوستی بیشتر بین اروپا و حکومت تیمور به ایران نیز سفر می کند و از مناطق متعدد سرزمینمان می گذرد.
کلاویخو سفرنامه ای دارد و شرح روز به روز این سفر را نوشته است. بنابر گزارش او در مسیر بازگشت وقتی از ارزنجان به سمت خوی طی مسیر می کرده به دهکده ای بنام «دلیلار کنت»می رسد که معنای آنرا او و احتمالا بر اساس گفته های مردم محلی به «ده دیوانگان» تعبیر کرده است.
سپس او دیوانگان را اینطور معرفی می کند که این دیوانگان گروهی از مردم این دهکده هستند،که همه وارستگان و دست از دنیا شستگانی هستند که لباسی کهنه بر تن دارند و مردم برای تبرک و دعا به نزد آنان می آیند . آنان در گرما و سرما با همان لباس مندرس وکهنه و با پای پیاده در جاده ها حرکت می کنند .
میماند که انسان دریابد :دیوانه کیست؟و عاقل کیست؟
کلاویخو گزارش می کند که تیمور خونریز وقتی به دهکده دیوانگان می رسد شبی را نزد بزرگ این دیوانگان منزل می کند.
در تاریخ گزارشاتی موثق داریم که یکی از مردان راه خدا موفق شده بود برای صدها و صدها تن از مردمان که به حکم تیمور به مرگ محکوم شده بودند حکم نجات از مرگ بگیرد. بطور حتم بخاطر همین ویژگیهاست که سعدی شیرازی سروده بود:
شب مردان خدا روز جهان افروز است.
هم چنین این گزارش مرا به یاد مردی بنام «آقا نباتی» می اندازد که بر روی الاغی سوار می شد و در محله های دور و نزدیک حرکت می کرد و به مردم نبات مجانی می داد.
من همیشه در این فکر بودم که چرا آقا نباتی از مردم هیچ گونه پولی قبول نمی کند. چرا او اصرار دارد حتما نباتها را از اوبپذیرند، آنهم مجانی!
بعد ها از مادر عزیز خود شنیدم که آقا نباتی کشاورزی می کرد و از این را ه امرار معاش می نمود.
در ضمن خانه او در مرز ورودی به تهران منزلگاهی رایگان برای بیمارانی بود که برای معالجه به تهران می آمدند و جایی برای اسکان خود و بیمارشان نداشتند.
ایکاش آقا نباتی دیگری نیز پیدا می شد تا هموطنان عزیز و محترمی را که از شهر ها و روستاهای ایران به تهران می آیند تا بیمارشان را در بیمارستانهای تهران معالجه کنند بطور موقت در جایی آبرومند اسکان بدهد. چون بسیاری از این عزیزان شبها در کنار خیابان و در پناه دیوار همان بیمارستان ها می خوابند که عزیزشان در آن بستری است.
آن باصطلاح دیوانگان که شب و روز در خدمت مردم بودند و آن آقا نباتی ها یا ناگهان از صفحه روزگار محوشدند و یا آن قدر تعداشان اندک شده که کفاف نیاز ها را نمی کنند.
قطعا هم به همین دلیل است که برخی از مردم گرفتار ما ناچار در پناه دیوار بیمارستانی و در پیاده رو خیابانی می خوابند.
امیر تهرانی
در یکی از شورت استوری های آموزشی فکر مثبت ،آمده بود:
هر گز با کسی که توهین را به زبان شوخی بیان می کند ارتباط نداشته باش!
صد در صد این مطلب صحیح و در ضمن ترس آفرین است.چون یکی از بستگان ما دری من که تا خرخره اش به پدر و مادر من وامدار است و حتی ثروتش را مدیون مادر من است و خودش در مقابل یکی از بزرگان این سرزمین اعتراف کرد که هرچه دارد از پدر من دارد، ولی هروقت که ما را می دیدید یک مطلب خیلی پیش پا افتاده را بصورت توهین شوخی آمیز هم چون تیر در فلاخن بسوی ما پرتاب می کرد. حتی این شوخی ها را متوجه پدر در گذشته ما می نمود که به اندازه پدر به این غول ناقص الخلقه محبت کرده بود. یک روز که داشت عوعو می کرد ، همسر عزیزم به او گفت: شما هیچ خاطره خوبی از پدر اینان به یاد ندارید؟
یک مرتبه فهمید چه غلطی کرده افتاد به دست و پا ...و سعی کرد غلطش را اصلاح کند.ولی دیگر سیلی را خورده بود. ما هم از آن روز به بعد روش خود را در پیش گرفتیم و او را از خود کنار گذاشتیم.
یک مورد هم از آشنایان اجباری دارم که به همین بیماری مبتلاست . به همین دلیل اصلا برای من وجود ندارد و خودش هم به همین اعتراف می کند که من از او فرار می کنم.
من این روش را از پاییلو کوییلو یاد گرفتم که می گفت: خودت را از چنین افرادی بگیر! این بد ترین تنبیه برای اینان است.
امیر تهرانی