شبه یادداشتها
۲۸ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی
گربه اسرار آمیز
در اینجا چند روز تعطیلی پشت سرهم وجود دارد. خیلی ها به مسافرت رفته اند. به همین دلیل ارتش گربه ها که در این شهر بسر می بر ند با کمبود مواد غذایی روبرو شده اند که همواره سخاوت ساکنان شهر این مشکل را از آنان بر طرف می کرده است.
یکی دوروز پیش از شروع تعطیلات ناگهان متوجه شدم که گربه ای روی لبه دیوار حیاط خانه ما چمباتمه زده و با حالتی سوزناک و در خواستگر به داخل خانه ما نگاه می کند. با خود حدس زدم باید گرسنه باشد...مقداری کالباس از یخچال در آورده و جلویش گذاشتم. خورد و رفت...
فردا همان ساعت مجددا پیدایش شد...از غذای خودمان جلویش گذاشتم ولی نخورد...یک تخم مرع پخته را پوست کندم و با شک وتردید جلویش گذاشتم...خوشبختانه خورد...
پسرم ظرف غدایی مخصوص تهیه کرده و آنرا برروی لبه دیوار قرار داد ...و غذای مخصوص گربه در آن ریخت ...ولی گربه از آن نخورد و تنها در یک متری آن بصورت ناظر خرج و غذا نشست...
سپس یعنی ظرف سه یا چهار دقیقه گربه دیگری آمدو از غذای درون ظرف خورد...قدری که خوردنش طول کشید با یک فریاد گربه ا ولی یا هما ن گربه ناظر خرج از خوردن دست کشیده رفت و پس از سه چهار دقیقه گربه های دیگر به ردیف آمدند.
گربه هایی که می آیند تحت نظار مستقیم گربه ناظر غذا می خورند و زمان غذا خوردنشان هم معین است و اندازه دارد و الا ناظر خرج فریادش بر خواهد خواست.
-من مانده ام که گربه ها با چه زبانی به یکدیگر خبر دادند که در فلان محله و برلب دیوار فلان خانه غذای گربه وجود دارد؟
-چرا گربه اولی خود از این غذا نمی خورد؟
- چرا اکثر اوقات بعنوان ناظر و محافظ در یک متری ظرف غدایی نشسته که همنوعانش از آن غدا می خورند و خود لب به آن نمی زند.
-در ضمن در میان این همه گربه که آمدند و خوردند و رفتند، گربه ناظر به یک گربه اجازه خوردن نداد؟چرا؟
این گربه زیبا را من گربه " اسرا ر آمیز" لقب داده ام.
امیر تهرانی
ح.ف
شبه یادداشتها
۲۷ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی
چرا از رفتن از این جهان می ترسیم؟
پورسینا دانشمند و پزشک نامدار ایرانی:
"از نظر من کیفیت زندگی مهم است و نه کمیت و مقدار آن...من می دانم که عمر طولانی نخواهم داشت."
(وقتی او در ۵۷ و یا ۵۶سالگی در گذشت کتابهای او در زمینه پزشکی همراه با کتاب حاوی محمد زکریای رازی کتابهای جامع ، اصلی و مرجع برای تدریس به دانشجویان پزشکی و معالجه مردم جهان بودند و این موفقیت تا هفتصد سال پس از پورسینا ادامه داشت."
نیچه نویسنده آلمانی نیز در این ارتباط کلامی دارد:
-"زندگی ات را به کمال برسان و به موقع بمیر! » همان طور که زوربای یونانی با گفتن این حرف تاکید کرده است:«برای مرگ چیزی جز قلعه ای ویران به جا نگذار!»"
و
-ژان پل سارتر فیلسوف و نویسنده فرانسوی گفته است:
آرام آرام به آخر کارم نزدیک می شدم... یقین داشتم که آخرین تپشهای قلبم در آخرین صفحه های کارم ثبت می شود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت.»
البته دیگران هم دلایل خود را دارند که با علت های برشمرده فوق فرق
می کند...
خود من متواضعانه و درنهایت ادب و با عرض ارادت می گویم بخش بزرگ وظیفه ام را که به کار و حرفه ام مربوط می شده نسبت به کشورم و مردمم و خانواده ام انجام داده ام...
شاید بخش کوچک باقیمانده آن نوشتن موضوعاتی باشد که شاید جوینده ای را بکار آید و دیدن جاهایی باشد که ندیده ام و این که شاهد موفقیت های فرزندان ، خانواده و بستگانم باشد...
ولی باید اعتراف کنم همان گونه که آگاتاکریستی نویسنده فوق العاده موفق انگلیسی در سن هشتاد سالگی گفته بود: چه کسی دوست ندارد وقتی که شب سر بر بالین می گذارد به فکر صبحانه خوشمزه فردا ، بوی مست کننده قهوه و نان تست و مربا ی خوشمزه نباشد.
از همه مهمتر دیدن عزیزانی که به آنان عشق می ورزیم و دوستشان داریم و برایشان نگران هستیم: مسئله این است : تکلیف آنان چه می شود؟
...آنهم در این جهان پر از مشکل و مسئله که همچون هجوم ملخ های زشت از درو دیوار می بارند...!!!
اما حرف بزرگان هم درست است...اگر از زندگی بهره و لذت کافی برده باشیم و جام حیات را به اندازه لازم نوشیده باشیم از مرگ بسیار کمتر خواهیم ترسیم.
برنامه ریزی و کوشش به ما چنین امکانی را خواهد بخشید...البته این نو جوانان و جوانان اند که باید از هم اکنون آغاز کنند...
امیر تهرانی
ح.ف
امیر تهرانی
ح.ف
۱
شبه یادداشتها
۲۷ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی
جادوی این شهر
هفت تپه که با خانه ها و ساختمانهایش در آفتاب در خشان غوطه ورند، نرک های گل سرخ در کنار اتوبانها بخصوص بارباروس، پارکهای عمومی پرگل، شامگاه های آبی در ساحل، چشم انداز زیبا و افسونگر دریایی با قایقهای متعدد که مسافران سر زنده را به جزایر بهشتی می برند، باعث می شوند خستگی را فراموش کنیم.
خیابانهای سراشیبی شهر ، همراه با تعداد قابل توجهی از خانه های قدیمی ولی تمیز و رخشان ، آب نماها ی پراکنده در کوچه ها و محله ها که برای تقرب به خدا بنا گردیده اند، کافه های پر از مردمان شاد و امید وار به آینده، رستورانهای مختلف و بی شمار باغذاهایی با طعم خود شهر، اصالتی که در جابجای این شهر دو هزار ساله موج می زند جادوی شهر را جلوه گر می سازد که بسیاری در جهان مشتاق بازدیدآن حتی برای یکبار هستند...این پرده دیدنی قابل تعمق است...
امیر تهرانی
ح.ف
شبه یادداشتها
۲۵ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی
از دیروز:
پول می دهی یا فوتش کنیم؟
پدرم که روانش شاد تعریف می کرد:
"وقتی من جوان بودم و حدود بیست و پنج سال داشتم دو بظاهر درویش با کشکول و ریش بلند و گیسوان آویخته و لباسی بلند که بر روی آن طلسمات نقش شده هریک شمعی روشن در دست گرفته و در کوچه و خیابان می گشتند. این دو به هر کس که می رسیدند نگاهی عمیق به چشمهای او کرده و باصدای که بیشتر شبیه به تنوره دیو بود در مقابل صورت آن شخص فریاد می کشیدند : می دهی یا فوتش کنیم؟
یعنی پول می دهی یا شمع زندگیت را فوت کرده و خاموش کنیم.
مردم نا آگاه نیز از ترس دست در جیب کرده هر چه داشتند در چنته آن دو نادرویش می ریختند.
تا این که یک روز من نیز نا گهان آن دو درویش را در مقابل خود دیدم که با دیدن و رسیدن به یک قدمی من فریاد زدند: می دهی یا فوتش کنیم؟
من نگاهی به دو درویش کرده گفتم : لازم نیست شما زحمت بکشین ! من خودم فوتشان می کنم. و بلافاصله فوتی کرده و هرد و شمع را خاموش کرده و گفتم : من عمری را که به دست شما دونفر باشد نمی خواهم.
دو درویش به هم نگاهی کرده و گفتند: آفرین بر تو جوان باهوش و آگاه! بیست سال ما با این حیله مردم را سر کیسه کرده و پول می گیریم.هیچ کس اعتراضی تا به امروز نکرده بود. و امروز تو طلسم ما را باطل کردی."
امیر تهرانی
ح.ف
شبه یادداشتها
۲۳ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی
گریه هم کیفی داره؟
آلبر کامو در کتاب یادداشتها تعریف می کند که روزی در سالن سینما متوجه زن و مردی می شود که در کنار او روی صندلی نشسته و فیلم را تماشا می کردند ، تا این که فیلم به صحنه جدایی و غم و اندوه رسید و زن به شدت شروع به گریستن کرد.
مرد برای آن که او را آرام کند به خانم گفت:" عزیزم این فیلمه، چرا خودت را اینقدر اذیت می کنی؟"
و خانم پاسخ داد:" می دونم فیلمه ولی بگذار کیفم را بکنم."
خدا وکیلی جوابی منطقی تر از این انتظار داشتید که بشنوید؟
ومن یاد ترانه استاد اکبر گلپا افتادم که در بخشی از آن با صدای حزین می خواند:
گریه ام حالی می خوا د...
شاید در آینده خواننده دیگری بخواند: گریه هم کیفی داره...بگذار کیفشو ببرم.
امیر تهرانی
ح.ف