شبه یادداشتها  : دیروز و امروز

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی
شبه یادداشتها  : دیروز و امروز

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها(۳) ۳۱ خرداد ۱۴۰۰ شمسی : انگلیسیها چه جور آدمهایی هستند؟



شبه یادداشتها(۳)

۳۱ خرداد ۱۴۰۰ شمسی


انگلیسیها چه جور آدمهایی هستند؟

برای ما ایرانیها انگلیس و انگلیسیهاجزئی هستند که بزور به ما چسبیده اند.بطوری که بر خی اوقات تکان نمی توانیم بخوریم. به قول مش قاسم: " بابام جان امان از انگلیسیها!" ...اما حقیقتا اینان چگونه اند؟ چگونه فکر می کنند؟ چرا همه جا هستند و نیستند؟

بهترین پاسخ به این پرسشها را آندره زیگفرید نویسنده و سیاستمدار فرانسوی در کتاب" روح ملتها" آورده است. او که از انگلیسیهااصلا دل خوشی ندارد و علنا این حرف را می زند در باره انگلستان و مردمش در این کتاب می نویسد:

...مثلا  انگلستان در مرحله کودکی بسر نمی برند، گذشت زمان نشان می دهد که روانشناسی آنان در مرحله بلوغ است،

-به چشم شک به همه مسائل نگاه می کنند،

-حتی در خرافه پرستی خود ساده لوحی ندارند،

-عموما جنبه حماقت در آنان کم است،

- با تیز هوشی که دارند، کوشش نکردن و اصول آنرا خوب تشخیص می دهند،

-ریا در اخلاق ندارند

-اینان به خوبی آدمیزاد باور ندارند،(اصل ارزش آدمیت را قبول ندارند.)

-به الفاظ دل خوش نمی کنند،

- هوش را بر عمل ترجیح می دهند،آنهم هوشی که بیشتر جنبه خارجی داشته و خود را نشان می دهد.

قانون مدونی دارند که پایه آن بر بی اعتمادی استَ، 

- همه چیز در این کشور بر اساس قانون مکتوب است


موارد  آخرین از همه موارد بر شمرده  فوق عجیب  تر است:

- یک انگلیسی  یعنی یک فرد ، یک شخص!

-دو نفر انگلیسی یعنی ، یک باشگاه فوتبال!

- سه نفر انگلیسی یعنی امپراطوری بریتانیا

.....

 و ما دویست و یا سیصد  سال است که در گیر با همین انگلیسیم. 

امیر تهرانی

ح.ف




۳۱ خرداد ۱۴۰۰ شمسی از دیروزها : سه روز گرسنگی در بانکوک!



شبه یادداشتها(۲)

۳۱ خرداد ۱۴۰۰ شمسی

از دیروزها :

 سه روز گرسنگی در بانکوک!

نخستین بار که به تایلند رفتم  وقتی  به بانکوک وارد شدم ، فهمیدم که بانکوک شهر محبوب من نخواهد بو د. چون از همان فرود گاه تا هتلی که من و همکارم در آن جا برایمان شرکت جا رزرو کرده بود حدود یک ساعت و نیم طول کشید. 

یعنی قیامتی  کبیری بود از تاکسی ها و اتوموبیل ها که پشت سر هم و نزدیک به هم در حرکت بودند، آنهم در ساعت ۳ نیمه شب ! در حالی که فاصله فرودگاه تا هتل مزبور بدون ترافیک بیست دقیقه راه نبود.

وقتی که مستقر شدیم  تا صبح صبر کردیم و صبحانه مختصری خورده به شرکتی در بخش دیگر بانکوک رفتیم تا میکروفونهای بی سیم سفارش دهیم که بعدا به ایران حمل شود.

ظهر گدشته بود گرسنه  و خسته باز گشتیم ولی هر جا خواستیم غذا بخوریم نتوانستیم  لب به غذاهای تایلندی بزنین. چون غذای عمده ب نج و سوسک بود و غذاهای دیگر هم از روغن و یا گوشتی استفاده کرده بودند که  من حتی از بوی آن نفرت داشتم. 

رفتیم سومر  مقداری بیسکویت خریدیم ولی باز آنهم با همان بوی زننده بود بود و غیر قابل مصرف! . 

د رراه نزدیک به هتل چشممان به یک گاری دستی افتاد که هندوانه می فروخت، یک عدد هندوانه خریدیم و نان هم که با خود برده بودیم (همکارم بخاطر سفر های قبلی نان زیادی با خود آورده بود .) و تا سه روز فقط نان و هندوانه خوردیم.

همین انحصار   غذا در یک نوع  با عث شده بود که بویژه خود من تقریبا گرسنه مانده بودم.

روز چهارم در کمال نا امیدی در حال عبور از خیابان پشت هتل سخومویت بودیم که در آن اتاق گرفته بودیم که ناگهان چشممان به تابلو ی یک رستوران افتاد که بر  بالای آن آیه بسم الله الرحمن الرحیم و زیر آن واژه " مطعم" نوشته بود. 

با عجله به پیش رفتیم و بر روی تابلوی نزدیک در و  در فهرست غذاهایی که در آنجا سرو می شد نام مبارک " چلوکباب" را مشاهده کردیم که با حروف لاتینی بصورت "chelokebab"  نوشته شده بود.

دانستم که ایام گرسنگی به پایان رسیده بود. با شتاب بدرون رستوران رفتیم که بر تعجبمان افزوده شد. چون کارکنان زن در آنجا همه با حجاب اسلامی بودند.  بعدا پرس و جو که  کردیم توضیح دادند که رستوران به گروهی مسلمان از الجزایر تعلق دارد که در کشورشان مشکل سیاسی داشتند بنابر این به  تایلند آمده ود ر آنجا اقامت کرده اند.

بلافاصله دو پرس چلو کبا ب سفارش دادیم که وقتی غذارا آوردند متوجه شدیم که با چلو  کباب فرقهایی دارد. برای مثال به  پلوی آن پسته زده بودند و شاید بادام هم داشت.

هرچه بود غذا را صرف کردیم و از در رستوران که بیرون آمدیم هر دو یمان فهمیده بودبه قحطی زدگان در جهان چه می گذرد.

امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها ۳۱ خرداد ۱۴۰۰ شمسی آزادی چیست؟ آیا با سرنوشت ارتباط دارد؟


ادامه از نوشتار پیشین

شبه یادداشتها

۳۱ خرداد ۱۴۰۰ شمسی

آزادی چیست؟ آیا با سرنوشت ارتباط دارد؟

اسپینوزا فیلسوف و متفکر هلندی گفته است" آزادی ، شناخت سرنوشت است." این جمله را دیروز در تقویم روز خواندم. چند دقیقه ای فکر کردم ، در ذهنم حساب و کتابی انجام دادم...ولی دیدم این تعریف یا درست نیست و یا کامل گفته نشده است. 

چون اگر گفته می شد:" آزادی این است که شما اختیار داری سرنوشت خود را بسازی و به قول معروف معمار سرنوشت خود باشی." این تعبیر صحیح تر بنظر 

آمد. 

البته در ارتباط با سرنوشت  و آنهم بطور کلی و عام ، هیچ کس آزادی تمام عیار ندارد؛ چون سرنوشت ما این بوده که بدنیا بیائیم و ما در این زمینه هیچ کاره ایم. وگرنه خیلیها  آرزو داشتند و دارند که ایکاش هر گز بدنیا نمی آمدند.

دوم آن که سرنوشت ما در رفتن از این جهان و به صحرای مرگ سفر کردن نیز دست خود ما نیست. قران می گوید ممکن است روزی انسان هزار سال عمر کند ولی سرانجام خواهد مرد.

 سوم آن که برخی حوادث مانند بیماریها، نقص های مادرزادی، ضعف های مادرزادی، تصادفات و... تا حدود بسیار زیاد از حیطه اقتدار و قدرت ما بیرون هستند...

بنابر  این سرنوشت ما در ارتباط با این گونه موارد هم محدود و بسته است.

شاید مقصود اسپینوزا مطلب دیکری بوده است ، یعنی وقتی او  در کنار برکه های زیبا و پرگل شهرشان در هلند پرگل قدم می زده و به حرکت مرغابی ها درون جویها و کانالهای آب می نگریسته ، ناگهان به این فکر رسیده که زندگی را همان طور که هست باید پذیرفت(منظورم محدویتهایی است که در بالا گفتم).

 در اینصورت تعریفش  قابل بحث است. شاید او این گونه فکر می کرده اگر بپذیریم که بیماری، حوادث و مرگ هم در زندگی وجود دارند و باید با آنها کنار آمد آن وقت آزاد تر خواهیم بود.

یعنی دغدغه فکری و افسردگی نخواهیم داشت.

شما چگونه می اندیشید؟ نظر شما چیست؟

امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها(۲) ۳۰ خرداد ۱۴۰۰ شمسی : حقیقت را باید گفت ، ویا کتمان کرد؟


ادامه از نوشتار پیشین

شبه یادداشتها(۲)

۳۰ خرداد ۱۴۰۰ شمسی


حقیقت را باید گفت ، ویا کتمان کرد؟

امروز پس از سالها مجددا کتاب " تفکرات تنهایی " نوشته ژان ژاک روسو نویسنده و متفکر  مشهور فرانسوی را ورقی زدم. اتفاقا بحث او بر سر " دروغ" بود و پرسشهایی مطرح کرده بود که مجددا مرا به دست انداز فکری انداخت. او در این بخش از کتاب پرسیده است:

-آیا باید حقیقت را گفت یا کتمان کرد؟

- آیا همیشه گفتن حقیقت نفعش بیشتر از ضرر آن است؟

-دروغ چیست؟ پاسخ: کتمان حقیقت

- آیا دروغ بی ضرر هم وجود دارد؟

من با خواندن بحثهایی طولانی او پرسشهایی برایم مطرح شد که سی سال پیش به آنان فکر کرده بودم. از جمله آن که : اگر ما دیدیم کسی از کیف پول دیگری پول برداشته ، و شخص پول از دست داده از ما بپرسد : شما نمی دانید چه کسی از کیف من پول برداشته؟ آیا ما باید حقیقت را گفته و آن را کتمان نکنیم؟ اگر حقیقت را گفتیم و آن دو باهم درگیر شدند ، یکدیگر را صدمه زدند، آیا ما مسئول هستیم؟

و اگر بگوییم نمی دانیم چه کسی پول را برداشته و اصلا نمی دانیم از کیف پول شخص مورد نظراصلا  پولی برداشته شده و یا خیر ، آیا ما در این صورت دروغگو و خائن هستیم؟

آیا نباید به شخصی که  از کیف دیگری پول برداشته بگوییم پولی را که برداشته به صاحبش بر گرداند؟

اگر گفتیم و او ما را مورد ضرب وشتم و یا تهمت قرار داد و حتی گفت : من دیدم خود  شما پول را برداشتی و گناه را به گردن ما انداخت  ،  آیا ما در این صورت  درست عمل کرده ایم؟

سالها پیش که به این نوع پرسشها می اندیشیدم ، روش" اخطار غیر مستقیم" را بهترین چاره کار دانستم. برای مثال، می توانیم یادداشتی بدون ذکر نام خودمان برای بردارنده پول فرستاده و بگوییم که شاهد دزدی او بوده ایم.

در این ارتباط بلافاصله این پرسش مطرح می شود :

 اگر ما فقط سه نفر بودیم، من ، دزد ، و شخصی که کیف پولش به غارت رفته، در آنصورت نوشتن یادداشت به مثابه معرفی کردن خودمان به شخص دزد است و دردسرهایی که بر ایمان  آغاز خواهد شد. 

اما اگر در آن مکان افراد متعددی بودند، در  این صورت شاید  ارسال یک یادداشت اخطار  کار درستی باشد ، چون دزد پول نمی تواند با جمع زیادی در گیر شود.

شما چه فکر می کنید؟بنظر شما واقعا چه باید کرد؟ وجدانی باید عمل کنیم به قیمت تحمل ضربات و صدمات و تهمت ها؟ و یا منطقی و محافظه کارنه عمل کنیم و دم نزنیم؟


این یادداشت ادامه دار د...

شبه یادداشتها ۳۰ خرداد ۱۴۰۰ شمسی : با بعضی کتابها می توان جهان را سیاحت کرد.(بخش یکم)


ادامه از نوشتار پیشین

شبه یادداشتها

۳۰ خرداد ۱۴۰۰ شمسی

با بعضی کتابها می توان جهان را سیاحت کرد.(بخش یکم)

من کشورها و شهرهای زیادی را دیده ام و   حتی در برخی از این کشورها و شهرهایشان زندگی و کار کرده ام . اما هنوز شهر هایی هستند که آرزوی دیدن آنها را از نزدیک و با حضور فیزیکی دارم، تا در آنجا ها قدم بزنم ، در گردش‌گاه  هایشان ، خیابانهایشان ، جنگلها،  دامنه کوه ها، رود ها ، باغ ها ، کوچه ها، مساجد، کلیساها ، میدانها، موزه ها  ، کتابخانه ها و...!

این کمبود را من با خواندن کتابهای سفر و سفرنامه تا حدی جبران کرده ام. یکی از این سفرنامه ها سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی دانشمند و شاعر نامدار ایرانی است که با او در شهرها و سرزمینها ی دوران قدیم گشته ام ، او از پیش و روح و ذهن من هم‌چون شبحی رفیق وار بدنبال او، دشت به دشت کو به کو

 دیگری سفر نامه  ابن بطوطه است اگر چه نکات اغراق آمیز دارد.اما در مورد کشور ها و شهرهای دوران معاصر  کتاب " مائده های زمینی" نو شته آندره ژید نویسنده مشهور فرانسوی و کتاب یادداشتهای آلبر کامو دو کتابی بوده اند که با آنان شهر ها و کشورها را در عرصه ذهن  گشته ام و از آنان الهام گرفته ام.

وقتی آندره ژید  از کشورها و شهر ها روایت می کند در چند خط کلی و کوتاه   واژهایی الهام بخش به درون ذهن خواننده می فرستد که هر کدام مانند جرقه ها آتش ذغال در گردونه ها می درخشند و هر کدام واژه های جدید می افرینند. بخشی از کتاب او را ورق می زنیم :

تونس:

 در سراسر آسمان نیلگون هیچ چیز جز بادبانهای سفید رنگ و سایه های سبزشان د ر آب نیست.

شب.نگین هایی که در ظلمات می درخشد، و ماه که آدمی در آن سرگردان            می شود.

مهتاب شوم صحراء- ارواح خبیث سرگردان در گورستانها و پا های برهنه بر سر سنگهای کبود.

فلورانس(ایتالیا): در فلورانس گل سرخ می فرو ختند: برخی روزها سراسر شهر  عطر اگین می شد...

در اشبلیه(شهری در اسپانیا) نزدیک جرالده صحن مسجدی قدیمی هست،           در ختهای قدیمی جابجا قرینه هم روئیده اند...رمز زیبائیش را نمی توانم برایت وصف کنم.

از " القصر" برایت چه بگویم؟در این باغ که شبیه نوادر ایران است،گمان می کنم که وقتی با تو سخن می گویم این باغ بهترین است و این شعر حافظ را زمزمه می کنم که می گوید:

ساقیا برخیز و درده جام را

خاک بر سر کن غم ایام را

ساغر می بر کفم نه تا ز بر

برکشم این دلق ازرق فام را

گر چه بدنامیست نزد عاقلان

ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را

باده درده چند از این باد غرور

خاک بر سر نفس نافرجام را

دود آه سینهٔ نالان من

سوخت این افسردگان خام را

محرم راز دل شیدای خود

کس نمی‌بینم ز خاص و عام را

با دلارامی مرا خاطر خوش است

کز دلم یک باره برد آرام را

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن

هر که دید آن سرو سیم اندام را

صبر کن حافظ به سختی روز و شب

عاقبت روزی بیابی کام را