شبه یادداشتها
۱۹ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
به یاد سفری فراموش نشدنی(۱)
یک ضرب المثل تفرقه افکن گفته است" باجناق فامیل نمی شود" ولی باجناق من از خوبان روز گار است . امروز بیاد سفر چند سال پیش افتادم که همراه با این باجناق و برادر عزیز و همسر از جان عزیز ترخودم و همسر عزیز ایشان به مناطق قزوین ، گیلان و اردبیل و آستار ا داشتیم.
در قزوین از مسجد جامع دیدن کردیم که واقعا دیدنی است و ما را به جو و فضای هزار سال پیش برد. امیدوارم هم مردم قزوین و هم مردم ایران و هم مسئولین قدر این گنج های بیادگا ر از عهد کهن را بدانند.
ورودی مسجد به گونه ایست که گویی به درون قرنهای گذشته و از منظری زیبا سفر می کنید. در کنار آن درب چوبی بلند و قدیمی عکسی انداختیم که من آنرا بعنوان عکس یکی از وبلاگهایم قرار داده ام.درختان وسط صحن مسجد گویی حکایتگر تاریخ مسجدند و بر این تاریخ گویی مناره و شبستان با شکوه و بلند مسجد گواهی می دهند.
درون مسجد شاهکار بی همتای معماری ایرانی است. دیدن آن با گفتگو از آن تفاوت دارد. نور آفتاب از منفذهای سقف بدورن می تابد و تابلویی پرشکوه از رقص نور در فضای مسجد عرضه می کند.
در قزوین بستنی سنتی خوردیم که ما را بیاد بستنی ها سی سال قبل و یا چهل سال قبل تهران انداخت. بستنی اکبر مشدی و یا بستنی ماه نو در میدان شاهپور قدیم!
از دولت سرای زمان صفوی و عمارت سلطنتی که محل زندگی شاه طهماسب بود و به چهلستون معروف بود دیدن کردیم. دولت سرای صفوی بوی قدیمها را می داد . کاخ شاه طهماسب بزرگ نبود و لی زیبا و دیدنی بود.
از موزه سکه قزوین نیز دیدن کردیم واقعا کم نظیر بود. سکه هایی را که آنجا دیدم در جای دیگری ندیده بودم.
آنروز هوا بهاری و لطیف بود و درختان و گلهای دولت سرا و عمارت چهلستون در هوا عطر عشق می پراکندند. انگار یک رایحه سرمست کننده در همه جا پراکنده شده بود. مسافر آگاه در این گونه لحظات می خواهد که هر لحظه از زمان را مزه مزه کند.
سپس به رضوان شهر رفتیم و در خانه و یلایی مادر بزرگوارم که سخاوتمندانه آنرا در اختیار ما گذارده بود وارد شدیم . این مادر عزیز و دوست داشتنی ما از عجایب روزگار است . خدا او را بر ای ما حفظ کند. بخشندگیش به کهکشانها می رسد و وشعاع بخشش دیگران در او بویژه آنانی که او را آزرده اند نیز به اندازه یک کمان با عرش خدا فاصله دارد.
پس از دوروز استراحت در منزل مادر به سفر ادامه دادیم و در کنار جاده ای که دو طرف آن را در ختان سپیدار با جلوه ای از رقص شاخه ها و برگها در باد پوشنده بودند به سمت اردبیل روانه شدیم....
ادامه دارد...
امیر تهرانی
ح.ف
شبه یادداشتها
۱۸ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
نوشته ای عجیب بر روی برج پیزا
آلبر کامو در جایی از کتاب "یادداشتهایش" مطلبی را از سفر خود به ایتالیا و برج پیزا نوشته و اشاره این یادداشت کرده که شخصی نامعلوم روی دیوار نوشته بود: " آلبرتو با خواهر من رابطه دارد".
البرکامو فقط همین نوشته کوتاه را آورده و مطلب دیگری را متذکر نشده است. آدم می ماند هاج و واج که در آن طرف دنیا یک نفر بدون احساس شرم بر دیوار برج پیزا رسما اعلام می کند که آلبرتو نامی با خواهر او رابطه دارد و آب از آب تکان نمی خورد. ولی در سرزمین ما پدری دختر خود را سر می برد که چرا می خواسته همسر یک جوان با گرایشات تا حدودی متفاوت مذهبی شود.
انگار شهر ها و مکانها هر کدام طلسم خود را دارند. طلسمی که از جادو نیست بلکه منبع فکری جادو شده است که یا از قعر بی خیالی امواج خود را ارسال می کند و یا همچون جغد از بلندی تاریک و خشن نفرت آور تعصب فریاد مرگ و نابودی سر می دهد. باید فضا را متعادل کرد
ن مثل نوشتن
بعضی وقتها فکر می کنم اگر نمی نوشتم و اهل نوشتن نبودم چقدر زیان کرده بودم. چون فقط نوشتار است که می ماند. برای افرادی مانند من نوشتن مانند نوعی پالایش روحی است . هم چون رهایی از بدهی است که پرداختش راحتی بخش است . فکر این که روزی نتوانم بنویسم مرا آزار می دهد.
مزار عارفان نقشبندی
بار ها از کنار مزاری که در آن گروهی و در جوار مسجدی در میدان بشیکتاش استانبول دفن شده اند گذر کرده بودم . البته بی آن که توجه دقیقی به صاحبان گورها داشته باشم. اما این اخرین دفعه با پای مجروح و دردناک و پس از آن که با همسر عزیزم بستنی خوردیم در مقابل سنگ گور ها ایستادم و برای آمرزش روحشان دعا کردم.
ناگهان گویی آنان نیز خودشان را به من معرفی کردند. چون در گذرهای پیشین به اسامی حک شده برروی گور آنان دقت نکرده بودم . ولی این بار آنان خود را معرفی کردند. یعنی گویی که معرفی کردند.
در آن موقع بود که دریافتم برخی از آنان از اقطاب مشهور سلسله عارفان نقشبندی هستند که در آن گورستان کوچک در خاک آرمیده اند. کسانی که در دوران حیات از بالاترین سرحد احترام بر خوردار بودند و چه بسا بسیاری از مردم پیشین و ساکنان قبلی استانبول که آنان نیز روحشان در جهان دیگر است بر دستان این بزرگان بوسه زده بودند تا از دعای خیرشان برخوردار شوند.
برخورد با مسیح
در پشت میدان تکسیم استانبول کلیسای یونانی وجود دارد که درون آن بسیار بسیار زیباست. در این کلیسا یک حالت مرموز روحی وجود دارد که در کلیساهای دیگر یافت نمی شود.
شاید من که این مطلب را می نویسم بخاطر یک بر خورد شخصی و روحی باشد. چون من روز پیش از آن برای بزرگداشت مسیح هدیه هایی معنوی به روح او تقدیم کردم . یعنی باخودم گفتم: درست است که من پیرو دین او نیستم و لی او نیز منادی راه خدا بود و برای آن زحمت کشید. پس شایسته تقدیر و تمحید فراوان است.
بنابراین هدیه معنوی تنها چیزی است که می توانم تقدیم روح بلندش کنم. فردای آنروز با همسرم به میدان تکسیم رفته بودم. بجای ورود مستقیم بداخل خیابان استقلال که تقریبا همیشه همین گونه صورت می گیرد تصمیم گرفتیم که از کوچه پائینی عبور کرده و باز به خیابان استقلال برگردیم . ناگهان در آنجا کلیسای یونانی در مقابل ما ظاهر شد که بر بلندی قرار گرفته بود.
سه سال از آنجا بارها رد شده بودیم ولی هرگز آن کلیسا را ندیده بودیم. بی درنگ بدرون کلیسا رفتیم . تجربه زیبایی از حالت های معنوی داشتیم که بزعم خود من به لطف مسیح مربوط می شد. گویی می خواست پاسخ هدیه معنوی مرا بدهد.گویی ما با او ملاقات روحی داشتیم.این حالت برای من که مسیحی نیستم شگفت بو د.
لبخند جهان
چند روز پیش دو مشکل ما که مربوط به یکی از فرزندان عزیزم بود به نحو معجزه آسایی حل شدند. اگر می گویم معجزه آسا واقعا راست می گویم. چون تحقق هردو مورد کاری بس مشکل بود و در ضمن به همه ما نیز مربوط می شد بویژه مورد دومش!
این گونه مواقع آدم می تواند درک کند که جهان به رویش لبخند می زند. و این لبخند چقدر شیرین است! هم اکنون میلیونها نفر در هوای آزاد، در حال حرکت ، در اتاق خواب، در اتاق کار ، در سالن انتظار ، در گوشه بیمارستانها ، ودر...منتظر لبخند جهان هستند. برای همه آنان آروزی نیک دارم.
معجزه باران
امروز مجددا برای اسکلروتراپی واریس های پایم به آن طرف شهر رفتیم . پسر عزیزم محمد مر ا همراهی می کرد.
باران خوبی باریده بود ، گویی که همه چیز از در و دیوار گرفته تا درختان سرو و گلهای درون باغچه ها و چمن کاریها که همگی مشرف به خیابان هستند جلوه و زیبایی خاص عرضه می کردند . همه و همه اینها این صحنه وسوسه انگیز و شادی بخش همراه با شکوه استانبول و جادوی آن ، سمفونی تصویری ویژه ای را بوجود آورده بودند.
نور آفتاب در شکل رقصی دلفریب از آسمان فرو می ریخت . به میدان امینونو که رسیدیم شکوه و عظمت مسجد و کمپلکس سلطان سلیمان را دیدیم که بر بالای بلندی خود را به دیدگان بیننده با شکوه فراوان نشان می داد.
جاده کندی که در امتداد ساحل دریاست در زیبایی عجیبی فرو رفته بود.
ناگهان نگاهم به دیوارهای قدیمی دوران امپراطوری بیزانس افتاد که در بخشهای زیادی و در کنار جاده قد بر افراشته بودند و حکایت از شکوه آن دوره گذشته داشتند. انصافا مسئولین ترکیه در نگاهداشت آثار قدیمی کولاک کرده اند. باید به آنان تبریک گفت.
قهقه اشان را دوست دارم
وقتیدمی بینم مردم از زور خنده نفسشان بند آمده ، یک دنیا نشئگی و شادی به من روی می آورد و دلهره هستی محو می شود. اگر می بینید مردمتان شادند و سر خوش بدانید که شما خوشبختید. کسانی که با اندک خوشی آنچنان راضی اند که گویی همه ملک جهان را به آنها بخشیده اند صد بار شرف دارند بر آن بدبخت هایی که همه جیز دارند باز هم می نالند و باز هم می خواهند.
خوشبخت بودن در این است که رقص گل سرخ درون باغچه، وزش نسیم خنک ، حتی اگر کوتاه مدت باشد، صدای خنده کودکان ، نجوای در گوشی زوجهای جوان که تازه زندگی را شروع کرده اند ، گزارش موفقیت بشریت در بر طرف کردن مرض و جهل عرصه وجود ما را سر شار از شادی سازد، آنچنان که هیچ باده ما را چنان سرمست نسازد
امیر تهرانی
ح.ف
شبه یادداشتها
۱۸ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
نوشته ای عجیب بر روی برج پیزا
آلبر کامو در جایی از کتاب "یادداشتهایش" مطلبی را از سفر خود به ایتالیا و برج پیزا نوشته و اشاره این یادداشت کرده که شخصی نامعلوم روی دیوار نوشته بود: " آلبرتو با خواهر من رابطه دارد".
البرکامو فقط همین نوشته کوتاه را آورده و مطلب دیگری را متذکر نشده است. آدم می ماند هاج و واج که در آن طرف دنیا یک نفر بدون احساس شرم بر دیوار برج پیزا رسما اعلام می کند که آلبرتو نامی با خواهر او رابطه دارد و آب از آب تکان نمی خورد. ولی در سرزمین ما پدری دختر خود را سر می برد که چرا می خواسته همسر یک جوان با گرایشات تا حدودی متفاوت مذهبی شود.ن مثل نوشتن
بعضی وقتها فکر می کنم اگر نمی نوشتم و اهل نوشتن نبودم چقدر زیان کرده بودم. چون فقط نوشتار است که می ماند. برای افرادی مانند من نوشتن مانند نوعی پالایش روحی است . هم چون رهایی از بدهی است که پرداختش راحتی بخش است . فکر این که روزی نتوانم بنویسم مرا آزار می دهد.
مزار عارفان نقشبندی
بار ها از کنار مزاری که در آن گروهی و در جوار مسجدی در میدان بشیکتاش استانبول دفن شده اند گذر کرده بودم . البته بی آن که توجه دقیقی به صاحبان گورها داشته باشم. اما این اخرین دفعه با پای مجروح و دردناک و پس از آن که با همسر عزیزم بستنی خوردیم در مقابل سنگ گور ها ایستادم و برای آمرزش روحشان دعا کردم.
ناگهان گویی آنان نیز خودشان را به من معرفی کردند. چون در گذرهای پیشین به اسامی حک شده برروی گور آنان دقت نکرده بودم . ولی این بار آنان خود را معرفی کردند. یعنی گویی که معرفی کردند.
در آن موقع بود که دریافتم برخی از آنان از اقطاب مشهور سلسله عارفان نقشبندی هستند که در آن گورستان کوچک در خاک آرمیده اند. کسانی که در دوران حیات از بالاترین سرحد احترام بر خوردار بودند و چه بسا بسیاری از مردم پیشین و ساکنان قبلی استانبول که آنان نیز روحشان در جهان دیگر است بر دستان این بزرگان بوسه زده بودند تا از دعای خیرشان برخوردار شوند.
برخورد با مسیح
در پشت میدان تکسیم استانبول کلیسای یونانی وجود دارد که درون آن بسیار بسیار زیباست. در این کلیسا یک حالت مرموز روحی وجود دارد که در کلیساهای دیگر یافت نمی شود.شاید من که این مطلب را می نویسم بخاطر یک بر خورد شخصی و روحی باشد. چون من روز پیش از آن برای بزرگداشت مسیح هدیه هایی معنوی به روح او تقدیم کردم . یعنی باخودم گفتم: درست است که من پیرو دین او نیستم و لی او نیز منادی راه خدا بود و برای آن زحمت کشید. پس شایسته تقدیر و تمحید فراوان است.
بنابراین هدیه معنوی تنها چیزی است که می توانم تقدیم روح بلندش کنم. فردای آنروز با همسرم به میدان تکسیم رفته بودم. بجای ورود مستقیم بداخل خیابان استقلال که تقریبا همیشه همین گونه صورت می گیرد تصمیم گرفتیم که از کوچه پائینی عبور کرده و باز به خیابان استقلال برگردیم . ناگهان در آنجا کلیسای یونانی در مقابل ما ظاهر شد که بر بلندی قرار گرفته بود.
سه سال از آنجا بارها رد شده بودیم ولی هرگز آن کلیسا را ندیده بودیم. بی درنگ بدرون کلیسا رفتیم . تجربه زیبایی از حالت های معنوی داشتیم که بزعم خود من به لطف مسیح مربوط می شد. گویی می خواست پاسخ هدیه معنوی مرا بدهد.گویی ما با او ملاقات روحی داشتیم.این حالت برای من که مسیحی نیستم شگفت بو د.لبخند جهان
چند روز پیش دو مشکل ما که مربوط به یکی از فرزندان عزیزم بود به نحو معجزه آسایی حل شدند. اگر می گویم معجزه آسا واقعا راست می گویم. چون تحقق هردو مورد کاری بس مشکل بود و در ضمن به همه ما نیز مربوط می شد بویژه مورد دومش!این گونه مواقع آدم می تواند درک کند که جهان به رویش لبخند می زند. و این لبخند چقدر شیرین است! هم اکنون میلیونها نفر در هوای آزاد، در حال حرکت ، در اتاق خواب، در اتاق کار ، در سالن انتظار ، در گوشه بیمارستانها ، ودر...منتظر لبخند جهان هستند. برای همه آنان آروزی نیک دارم.
امیر تهرانی
ح.ف
ادامه از نوشتار پیشین
شبه یادداشتها ۱۷ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
همه ناراحتند و نگران .
امروز با یکی از خویشان نزدیک تلفنی صحبت کردم. وقتی احوالش را پرسیدم گفت: "چکار می شود ؟فقط در اتاق قدم می زنم. راستش این بیماری (کرونا ) واقعا خطرناک است."
و من بیاد آنانی افتادم که همه مساحت خانه شان ۳۰ یا ۵۰ و ۷۰ متر مربع بیشتر نیست. آنان چه باید بکنند؟ آنان کجا قدم بزنند؟
اگر بیرون از خانه باشند که ویروس شیطانی کرونا در کمین است. بنابر به همان ملکوت ۳۰ الی ۷۰ متر مربعی پناه می برند و د ر خانه میمانند البته با بغضی در انتهای گلوی و حیرتی بی امان !
حال دیگر آرزوی دوران پیش از کرونا را داریم با مشکلاتش! آن وقتها هر گز فکر نمی کردیم که روزی همان علم و دانش که بشریت را از مرداب ها به سبزه زار های بهشتی رسانده ، بله همان علم و دانش او را به حبس خانگی نامعلوم می برد و فوج فوج او را روانه قبرهای آهکی می کند.
وگر نه موسایی در صحنه نبوده که رسما و علنا اخطار بدهد و نفرین کند تا خشم آسمانی هم چون طاعون عهد فراعنه بر زمین نازل شود و بشریت را با شلاق الهی تنبیه کند.
عشق و فقط عشق
نیما یوشیج در دفتر خاطراتش گزارش کرده که شعر خوب در آن دوران کم شنیده و یا خوانده بوده است ، بجز شعر زیر:
بجز از عشق که اسباب سر افرازی بود هرچه دیدیم و شنیدیم همه بازی بود
من مدتها بدنبال سرآینده این شعر بودم تا آن که مقاله ای را یافتم که عارف قزوینی شاعر مشهور آن را نوشته است. در آنجا او و در بخشی از آن می نویسد:
..."می توانم بگویم اتفاق خراسان کمرم را شکست و قوای من به کلی به تحلیل رفت. به عقیده من از عهد نادر تاکنون ایران کمتر همچو آدم فوق العاده ای دیده، از اول انقلاب ایران تا این آن هر چه بود همین بود.
به جز از عشق که اسباب سرافرازی بود آنچه دیدیم و شنیدم همه بازی بود
من هیچ وقت خودم را لایق اینکه در موضوع این شخص فوق العاده سخن گویم نمی دانم، تاریخ روزگار مرام و عقیده و خیالات مقدس او را در باب ایران نخواهد گذاشت از بین برود و همین قدر می دانم بعد از او امید من از هر جهت ناامید شد برای اینکه در این مدت او را دیدم و بس ناجی ایرانش می دانستم..."
منظور عارف از اتفاق خراسان به شهادت رساندن کلنل محمد تقی خان پسیان بدستور سید ضیا الدین طباطبایی نخست وزیر احمد شاه بود.عارف شعر عشق را در این مقاله آورده ولی دنباله ای برای آن ذکر نکرده است.
شبه یادداشتها(۲)
۱۶ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
قرآن چگونه کتابی است؟
امروز به نوشته ای از دکتر شریعتی برخوردم که در مورد قرآن به نگارش در آورده و بنظر من حاوی نکات بسیار جالبی است. این نکته راضمنا در نظر داشته باشید که ۹۹.۹۹ در صد آنهایی که امروزه به مطالب قرآن اعتراض می کنند و یا مثلا از شاهنامه حرف می زنند هیچ کدام یک بار بطور تحقیقی این دو کتاب را نخوانده اند ولی فقط حرف می زنند.
نوشته شریعتی را مطالعه کنید و اگر تردید داشتید به وبلاگ https://ketabhayeasmani.blogsky.com/ مراجعه کنید که قران برحسب تاریخ نزول و فقط به زبان پارسی با مشخص کردن نکات اصلی را در آن آورده است. شاید شما هم تایید کنید که برای نخستین بار است که با قرآن آشنا می شوید:
متن دکتر شریعتی:
قرآن کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات!
آن هم حج و نماز!
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست…
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد...
و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت...
واز آن هنگام که این کتاب را، که خواندنی نام دارد، دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت...
ازوقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه شد...
وچون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند...
و بالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد...
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند ” چه کس مرده است؟ “
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است....
قرآن ! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام ...
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته....
یکی ذوف می کند که تو را فرش کرده...
یکی ذوق می کند که تو را با طلا نوشته...
یکی به خود می بالد که تورا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …
آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند، آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند ...
اگرچند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت...
گویی مسابقه نفس است...
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟...
ای کاش آنان که تو را حفظ کرده اند، حفظ کنی، تا این چنین تورا اسباب مسابقات هوش نکنند...
خوشا به حال هر کسی...
که دلش رحلی است برای تو...
آنان که وقتی تو را می خوانند چنان حظ می کنند، گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است...
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم....
امیر تهرانی
ح.ف