شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها(۲) ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ شمسی ما وجادوگران


شبه یادداشتها(۲)

۱۹ خرداد ۱۴۰۰ شمسی

ما وجادوگران

یک مطالعه تحقیقاتی در کشور ما نشان داده که حدود ۲۵ در صد  از گروه انتخابی و تحت مطالعه از مردم ما باورداشتند  که جادوگران و ساحران می توانند از طریق طلسمات و عزایم عاشق و معشوق را به هم‌برسانند.

 ۵۱ در صد هم  معتقدبودند  شاید جادوگران بتوانند کاری در این ارتباط انجام دهند.

 ۲۸ در صد بطور صد در صد آنرا رد کرده و  جدی معتقد بودند  که از جادوگران و ساحران و عزیمت خوانان کاری ساخته نیست.

جالب تر از همه این که از آن گروه که برای چنین کارهایی به نزد جادو گران          می روند و از آنان کمک می خواهند فقط ۱۶ در صد باور به کار این گروه دارند. یعنی فقط ۱۶ در صد از کار آنان رضایت داشته و رسیدن دو نفر بیکدیگر را نتیجه کار جادوگران میدانستند.

شما به کدام گروه تعلق دارید؟


فرق فیلسوف و دانشمند

نیچه متفکر آلمانی در این ارتباط نظری دارد که در کتاب فراسوی نیک و بد آورده و می گوید که دانشمندان عموما برای پول در آوردن، شهرت، خانواده و... به علم روی می آورند. البته گروه اندکی هم هستند که "بهترند"...ولی فیلسوف بخاطر هیچیک از موضوعات فوق دنبال فلسفه نمی رود.

جالب است که چند سال پیش مطلبی خواندم که الان منبع آن را فراموش کرده ام که می گفت" سیاستمداران همه بر سر سفره فیلسوفان نشسته اند."  

اکنون پرسش این است: مگر دانشمندان بر سر سفره فیلسوفان ننشسته اند. این فلسفه است که این روزها به علم تبدیل شده است.


امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها ۱۹ خرداد ۱۴۰۰ شمسی به یاد سفری فراموش نشدنی(۱)


شبه یادداشتها

۱۹ خرداد ۱۴۰۰ شمسی

به یاد سفری فراموش نشدنی(۱)

یک ضرب المثل تفرقه افکن گفته است" باجناق فامیل نمی شود" ولی باجناق من از خوبان روز گار است . امروز بیاد سفر چند سال پیش افتادم که همراه با این باجناق و برادر عزیز و همسر از جان عزیز ترخودم و همسر عزیز ایشان به مناطق  قزوین ، گیلان و اردبیل و آستار ا داشتیم.

در قزوین از مسجد جامع دیدن کردیم که واقعا دیدنی است و ما را به جو و فضای  هزار سال پیش برد. امیدوارم هم مردم قزوین و هم مردم ایران و هم مسئولین قدر این گنج های بیادگا  ر از عهد کهن را بدانند. 

ورودی مسجد به گونه ایست که گویی به درون قرنهای گذشته و از منظری زیبا سفر می کنید. در کنار آن درب چوبی بلند و قدیمی عکسی انداختیم که من آنرا بعنوان عکس یکی از وبلاگهایم قرار داده ام.درختان  وسط صحن مسجد گویی حکایتگر تاریخ مسجدند و بر این تاریخ گویی مناره و شبستان با شکوه و بلند مسجد گواهی می دهند.

درون مسجد شاهکار بی همتای معماری ایرانی است. دیدن آن با گفتگو از آن تفاوت دارد. نور آفتاب از منفذهای سقف بدورن می تابد و تابلویی پرشکوه از رقص نور در فضای مسجد عرضه می کند.

در قزوین بستنی سنتی خوردیم که ما را بیاد بستنی ها سی سال قبل و یا چهل سال قبل تهران انداخت. بستنی اکبر مشدی و یا بستنی ماه نو در میدان شاهپور قدیم!

از دولت سرای زمان  صفوی و عمارت سلطنتی که محل زندگی شاه طهماسب بود و به چهلستون معروف بود دیدن کردیم. دولت سرای صفوی بوی قدیمها را می داد . کاخ شاه طهماسب بزرگ  نبود و لی زیبا و دیدنی بود. 

از موزه سکه قزوین نیز دیدن کردیم واقعا کم نظیر بود. سکه هایی را که آنجا دیدم در جای دیگری ندیده بودم.

آنروز هوا بهاری و لطیف بود و درختان و گلهای دولت سرا و عمارت چهلستون در هوا عطر عشق می پراکندند. انگار یک رایحه سرمست کننده در همه جا پراکنده شده بود. مسافر آگاه در این گونه لحظات می خواهد که هر لحظه از زمان را مزه مزه کند.

سپس به رضوان شهر رفتیم و در خانه و یلایی مادر بزرگوارم که سخاوتمندانه آنرا در اختیار ما گذارده بود وارد شدیم . این مادر عزیز و دوست داشتنی ما از عجایب روزگار است . خدا او را بر ای ما حفظ کند.  بخشندگیش به کهکشانها می رسد و  وشعاع  بخشش دیگران  در او بویژه آنانی که او را آزرده اند نیز به  اندازه یک کمان با عرش خدا  فاصله دارد.

پس از دوروز استراحت در منزل مادر به سفر ادامه دادیم و در کنار جاده ای که دو طرف آن را در ختان سپیدار با جلوه ای از رقص شاخه ها و برگها  در باد پوشنده بودند به سمت اردبیل روانه شدیم....

ادامه دارد...

امیر تهرانی

ح.ف


 


شبه یادداشتها : نوشته عجیب روی برج پیزا، ن مثل نوشتن، برخورد با مسیح، مزار عارفان،لبخند جهان، قهقه اشان را دوست دارم

شبه یادداشتها

۱۸ خرداد ۱۴۰۰ شمسی

نوشته ای عجیب بر روی برج پیزا

آلبر کامو در جایی از کتاب "یادداشتهایش" مطلبی را از سفر خود به ایتالیا و برج پیزا نوشته و اشاره این یادداشت کرده که شخصی نامعلوم روی دیوار نوشته بود: " آلبرتو با خواهر من رابطه دارد".

البرکامو فقط همین نوشته کوتاه را آورده و مطلب دیگری را متذکر نشده است. آدم می ماند هاج و واج که در آن طرف دنیا یک نفر بدون احساس شرم بر دیوار برج پیزا رسما اعلام می کند که آلبرتو نامی با خواهر او رابطه دارد و آب از آب تکان نمی خورد. ولی در سرزمین ما پدری دختر خود را سر می برد که چرا می خواسته همسر یک جوان با گرایشات تا حدودی متفاوت مذهبی شود.

انگار شهر ها و مکانها هر کدام طلسم خود را دارند. طلسمی که از جادو نیست بلکه  منبع فکری جادو شده است که یا از قعر بی خیالی  امواج خود را ارسال می کند و یا هم‌چون جغد از  بلندی تاریک  و خشن  نفرت آور تعصب  فریاد مرگ و نابودی سر می دهد.  باید فضا را  متعادل کرد

ن مثل نوشتن

بعضی وقتها فکر می کنم اگر نمی نوشتم و اهل نوشتن نبودم چقدر زیان کرده بودم. چون فقط نوشتار است که می ماند. برای افرادی مانند من نوشتن مانند نوعی پالایش روحی است . هم چون رهایی از بدهی است که پرداختش راحتی بخش است . فکر این که روزی   نتوانم بنویسم مرا آزار می دهد.

مزار عارفان نقشبندی
بار ها از کنار مزاری که در آن گروهی و در جوار مسجدی در میدان بشیکتاش استانبول دفن شده اند گذر کرده بودم . البته بی آن که توجه دقیقی به صاحبان گورها داشته باشم.  اما این اخرین دفعه با پای مجروح و دردناک و پس از آن که با همسر عزیزم بستنی خوردیم در مقابل سنگ گور ها ایستادم و برای آمرزش روحشان دعا کردم.
ناگهان گویی آنان نیز خودشان را به من معرفی کردند. چون در گذرهای پیشین به اسامی حک شده برروی گور آنان دقت نکرده بودم . ولی این بار آنان خود را معرفی کردند. یعنی گویی که معرفی کردند.
در آن موقع بود که دریافتم برخی از آنان از اقطاب مشهور سلسله عارفان نقشبندی هستند که در آن گورستان کوچک در خاک آرمیده اند. کسانی که در دوران حیات از بالاترین سرحد احترام بر خوردار بودند و چه بسا بسیاری از مردم پیشین و ساکنان قبلی استانبول که آنان نیز روحشان در جهان دیگر است بر دستان این بزرگان بوسه زده بودند تا از دعای خیرشان برخوردار شوند.

برخورد با مسیح

در پشت میدان تکسیم استانبول کلیسای یونانی وجود دارد که درون آن بسیار بسیار زیباست. در این کلیسا یک حالت مرموز روحی وجود دارد که در کلیساهای دیگر یافت نمی شود. 

شاید من که این مطلب را می نویسم بخاطر یک بر خورد شخصی و روحی باشد. چون  من روز پیش از آن برای بزرگداشت مسیح هدیه هایی معنوی به روح او تقدیم کردم . یعنی باخودم گفتم: درست است که من پیرو دین او نیستم و لی او نیز منادی راه خدا بود و برای آن زحمت کشید. پس شایسته تقدیر و تمحید فراوان است.

 بنابراین هدیه معنوی  تنها چیزی است که می توانم تقدیم روح بلندش کنم. فردای آنروز با همسرم به میدان تکسیم رفته بودم. بجای ورود مستقیم بداخل خیابان استقلال  که تقریبا همیشه همین گونه صورت می گیرد تصمیم گرفتیم که از کوچه پائینی عبور کرده و باز به خیابان استقلال برگردیم .   ناگهان در آنجا کلیسای یونانی در مقابل ما ظاهر شد که بر بلندی قرار گرفته بود.

  سه سال از آنجا بارها رد شده بودیم ولی هرگز آن کلیسا را ندیده بودیم. بی درنگ  بدرون کلیسا رفتیم . تجربه زیبایی از حالت های معنوی داشتیم که بزعم خود من به لطف مسیح مربوط می شد. گویی می خواست  پاسخ هدیه معنوی مرا بدهد.گویی ما با او ملاقات روحی داشتیم.این حالت برای من که مسیحی نیستم  شگفت بو د.

لبخند جهان

چند روز پیش دو مشکل ما که مربوط به یکی از فرزندان عزیزم بود به نحو معجزه آسایی حل شدند. اگر می گویم معجزه آسا واقعا راست می گویم. چون تحقق  هردو مورد  کاری بس مشکل بود و در ضمن به همه ما نیز مربوط می شد بویژه مورد دومش! 

این گونه مواقع  آدم می تواند درک کند که جهان به رویش لبخند می زند. و این لبخند چقدر شیرین است!  هم اکنون میلیونها نفر در هوای آزاد، در حال حرکت ، در اتاق خواب، در اتاق کار ، در سالن انتظار ، در گوشه بیمارستانها ، ودر...منتظر لبخند جهان هستند. برای همه آنان آروزی نیک  دارم.

معجزه باران

امروز مجددا برای اسکلروتراپی واریس های پایم به آن طرف شهر رفتیم . پسر عزیزم محمد مر ا همراهی می کرد.

 باران خوبی باریده بود ، گویی که همه چیز از در و دیوار گرفته تا درختان سرو و گلهای درون باغچه ها  و چمن کاریها که همگی مشرف به خیابان هستند  جلوه و زیبایی خاص عرضه می کردند .  همه و همه   اینها این صحنه   وسوسه انگیز و شادی بخش همراه با شکوه استانبول و جادوی آن ، سمفونی تصویری ویژه ای را بوجود آورده بودند. 

نور آفتاب در شکل رقصی دلفریب  از آسمان فرو می ریخت . به میدان امینونو که رسیدیم شکوه و عظمت مسجد و کمپلکس  سلطان سلیمان  را دیدیم که بر بالای بلندی خود را به دیدگان بیننده  با شکوه فراوان نشان می داد.

 جاده کندی که در امتداد ساحل دریاست در زیبایی عجیبی فرو رفته بود.

ناگهان نگاهم به دیوارهای قدیمی دوران امپراطوری بیزانس افتاد که در بخشهای زیادی و در کنار جاده قد بر افراشته بودند و حکایت از شکوه آن دوره  گذشته داشتند. انصافا مسئولین ترکیه در نگاهداشت آثار قدیمی کولاک کرده اند. باید به آنان تبریک گفت.


قهقه اشان را دوست دارم

وقتیدمی بینم مردم از زور خنده نفسشان بند آمده ، یک دنیا نشئگی و شادی به من روی می آورد و دلهره هستی محو می شود. اگر می بینید مردمتان شادند و سر خوش بدانید که شما خوشبختید. کسانی که با اندک خوشی آنچنان راضی اند که گویی همه ملک جهان را به آنها بخشیده اند صد بار شرف دارند بر آن بدبخت هایی که همه جیز دارند باز هم می نالند و باز هم می خواهند. 

خوشبخت بودن در این است که رقص گل سرخ درون باغچه، وزش نسیم خنک ، حتی اگر کوتاه مدت باشد،  صدای خنده کودکان ، نجوای در گوشی زوجهای جوان که تازه زندگی را شروع کرده اند ، گزارش موفقیت بشریت در بر طرف کردن مرض و جهل  عرصه وجود ما را سر شار از شادی سازد، آنچنان که هیچ باده ما را چنان سرمست نسازد

امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها: نوشته عجیب روی برج پیزا، ن مثل نوشتن، مزار عارفان، برخورد با مسیح،وقتی جهان به انسان لبخند می زند


شبه یادداشتها

۱۸ خرداد ۱۴۰۰ شمسی

نوشته ای عجیب بر روی برج پیزا

آلبر کامو در جایی از کتاب "یادداشتهایش" مطلبی را از سفر خود به ایتالیا و برج پیزا نوشته و اشاره این یادداشت کرده که شخصی نامعلوم روی دیوار نوشته بود: " آلبرتو با خواهر من رابطه دارد".

البرکامو فقط همین نوشته کوتاه را آورده و مطلب دیگری را متذکر نشده است. آدم می ماند هاج و واج که در آن طرف دنیا یک نفر بدون احساس شرم بر دیوار برج پیزا رسما اعلام می کند که آلبرتو نامی با خواهر او رابطه دارد و آب از آب تکان نمی خورد. ولی در سرزمین ما پدری دختر خود را سر می برد که چرا می خواسته همسر یک جوان با گرایشات تا حدودی متفاوت مذهبی شود.


انگار شهر ها و مکانها هر کدام طلسم خود را دارند. طلسمی که از جادو نیست بلکه  منبع فکری جادو شده است که یا از قعر بی خیالی  امواج خود را ارسال می کند و یا هم‌چون جغد از  بلندی تاریک  و خشن  نفرت آور تعصب  فریاد مرگ و نابودی سر می دهد.  
باید فضا را  متعادل کرد


ن مثل نوشتن

بعضی وقتها فکر می کنم اگر نمی نوشتم و اهل نوشتن نبودم چقدر زیان کرده بودم. چون فقط نوشتار است که می ماند. برای افرادی مانند من نوشتن مانند نوعی پالایش روحی است . هم چون رهایی از بدهی است که پرداختش راحتی بخش است . فکر این که روزی   نتوانم بنویسم مرا آزار می دهد.


مزار عارفان نقشبندی
بار ها از کنار مزاری که در آن گروهی و در جوار مسجدی در میدان بشیکتاش استانبول دفن شده اند گذر کرده بودم . البته بی آن که توجه دقیقی به صاحبان گورها داشته باشم.  اما این اخرین دفعه با پای مجروح و دردناک و پس از آن که با همسر عزیزم بستنی خوردیم در مقابل سنگ گور ها ایستادم و برای آمرزش روحشان دعا کردم.
ناگهان گویی آنان نیز خودشان را به من معرفی کردند. چون در گذرهای پیشین به اسامی حک شده برروی گور آنان دقت نکرده بودم . ولی این بار آنان خود را معرفی کردند. یعنی گویی که معرفی کردند.
در آن موقع بود که دریافتم برخی از آنان از اقطاب مشهور سلسله عارفان نقشبندی هستند که در آن گورستان کوچک در خاک آرمیده اند. کسانی که در دوران حیات از بالاترین سرحد احترام بر خوردار بودند و چه بسا بسیاری از مردم پیشین و ساکنان قبلی استانبول که آنان نیز روحشان در جهان دیگر است بر دستان این بزرگان بوسه زده بودند تا از دعای خیرشان برخوردار شوند.


برخورد با مسیح

در پشت میدان تکسیم استانبول کلیسای یونانی وجود دارد که درون آن بسیار بسیار زیباست. در این کلیسا یک حالت مرموز روحی وجود دارد که در کلیساهای دیگر یافت نمی شود. 

شاید من که این مطلب را می نویسم بخاطر یک بر خورد شخصی و روحی باشد. چون  من روز پیش از آن برای بزرگداشت مسیح هدیه هایی معنوی به روح او تقدیم کردم . یعنی باخودم گفتم: درست است که من پیرو دین او نیستم و لی او نیز منادی راه خدا بود و برای آن زحمت کشید. پس شایسته تقدیر و تمحید فراوان است.

 بنابراین هدیه معنوی  تنها چیزی است که می توانم تقدیم روح بلندش کنم. فردای آنروز با همسرم به میدان تکسیم رفته بودم. بجای ورود مستقیم بداخل خیابان استقلال  که تقریبا همیشه همین گونه صورت می گیرد تصمیم گرفتیم که از کوچه پائینی عبور کرده و باز به خیابان استقلال برگردیم .   ناگهان در آنجا کلیسای یونانی در مقابل ما ظاهر شد که بر بلندی قرار گرفته بود.

  سه سال از آنجا بارها رد شده بودیم ولی هرگز آن کلیسا را ندیده بودیم. بی درنگ  بدرون کلیسا رفتیم . تجربه زیبایی از حالت های معنوی داشتیم که بزعم خود من به لطف مسیح مربوط می شد. گویی می خواست  پاسخ هدیه معنوی مرا بدهد.گویی ما با او ملاقات روحی داشتیم.این حالت برای من که مسیحی نیستم  شگفت بو د.


لبخند جهان

چند روز پیش دو مشکل ما که مربوط به یکی از فرزندان عزیزم بود به نحو معجزه آسایی حل شدند. اگر می گویم معجزه آسا واقعا راست می گویم. چون تحقق  هردو مورد  کاری بس مشکل بود و در ضمن به همه ما نیز مربوط می شد بویژه مورد دومش! 

این گونه مواقع  آدم می تواند درک کند که جهان به رویش لبخند می زند. و این لبخند چقدر شیرین است!  هم اکنون میلیونها نفر در هوای آزاد، در حال حرکت ، در اتاق خواب، در اتاق کار ، در سالن انتظار ، در گوشه بیمارستانها ، ودر...منتظر لبخند جهان هستند. برای همه آنان آروزی نیک دارم. 


امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها ۱۷ خرداد ۱۴۰۰ شمسی: همه ناراحتند و نگران: فقط عشق مایه سر افرازی بود



ادامه از نوشتار پیشین

شبه یادداشتها ۱۷ خرداد ۱۴۰۰ شمسی


همه ناراحتند و نگران .

امروز با یکی از خویشان نزدیک تلفنی صحبت کردم. وقتی احوالش را پرسیدم گفت: "چکار می شود ؟فقط در اتاق قدم می زنم. راستش این بیماری (کرونا ) واقعا خطرناک است."

و من بیاد آنانی افتادم که همه  مساحت  خانه شان ۳۰ یا ۵۰ و ۷۰ متر مربع بیشتر نیست. آنان چه باید بکنند؟ آنان کجا قدم بزنند؟

 اگر بیرون از خانه باشند که  ویروس شیطانی کرونا در کمین است. بنابر به همان ملکوت  ۳۰ الی ۷۰ متر مربعی پناه می برند و د ر خانه میمانند البته با بغضی در انتهای گلوی و حیرتی بی امان !

حال دیگر آرزوی دوران پیش از کرونا را داریم با مشکلاتش! آن وقتها هر گز فکر نمی کردیم که روزی همان علم و دانش که بشریت را  از مرداب ها به سبزه زار های بهشتی رسانده ، بله همان علم و دانش او را به حبس خانگی نامعلوم می برد و فوج فوج او را روانه قبرهای آهکی می کند. 


وگر نه موسایی در صحنه نبوده که رسما و علنا اخطار بدهد و نفرین کند تا خشم آسمانی هم چون طاعون عهد فراعنه بر زمین نازل شود و بشریت را با شلاق الهی تنبیه کند.


عشق و فقط عشق

نیما یوشیج در دفتر خاطراتش گزارش کرده که شعر خوب در آن دوران کم شنیده و یا خوانده بوده است ، بجز شعر زیر:

بجز از عشق که اسباب سر افرازی بود    هرچه دیدیم و شنیدیم همه بازی بود


من مدتها بدنبال سرآینده این شعر بودم تا آن که مقاله ای را یافتم که عارف قزوینی شاعر مشهور آن را نوشته است. در آنجا او و در بخشی از آن می نویسد:

..."می توانم بگویم اتفاق خراسان کمرم را شکست و قوای من به کلی به تحلیل رفت. به عقیده من از عهد نادر تاکنون ایران کمتر همچو آدم فوق العاده ای دیده، از اول انقلاب ایران تا این آن هر چه بود همین بود.
به جز از عشق که اسباب سرافرازی بود آنچه دیدیم و شنیدم همه بازی بود
من هیچ وقت خودم را لایق اینکه در موضوع این شخص فوق العاده سخن گویم نمی دانم، تاریخ روزگار مرام و عقیده و خیالات مقدس او را در باب ایران نخواهد گذاشت از بین برود و همین قدر می دانم بعد از او امید من از هر جهت ناامید شد برای اینکه در این مدت او را دیدم و بس ناجی ایرانش می دانستم..."


منظور عارف از اتفاق خراسان به شهادت رساندن کلنل محمد تقی خان پسیان بدستور سید ضیا الدین طباطبایی نخست وزیر احمد شاه بود.عارف شعر عشق را در این مقاله آورده ولی دنباله ای برای آن ذکر نکرده است.