شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یاداشتها : دروغ چه شکلی است؟

راستش  دروغ شکل مادی ندارد ولی می تواند  هم چون گرد باد ی کوبنده هم زیان مادی و هم زیان معنوی ببار می آورد. 

  در مورد شکل دروغ یکی از نمونه های مورد نظر من گلهای سمی هستند.چون این نوع  گلها در ظاهر زیبا، دلپذیر، طناز هستند، چشم و دل را می فریبند، در دل شوری   و در سر شوقی می آفرینند! ولی دست زدن و بوییدن آنها و یا مصرف آنها انسان را دچار صدمات مهلک می سازند. دروغ هم همینطور است. 

اگر از لحاظ فلسفی فکر کنیم یک سخن دروغ، یک نوشته دروغ همه اینها چند ویژگی ذاتی دارند:

-افراط و گنده گویی

- نداشتن منطق مستدل علمی

- کلمات شکل مسخره، انگ زدن و فشار دارند. 

- دعوت به نوعی ر  خوت  و بی خبری می کنند

- مرکز خرافات، ترس، شوق را در ذهن تحریک می کنند. 

امیرتهرانی

وقتی که اشتباها حقیقت را نمی بینیم.

شبه یادداشتها

خواجه نصیر طوسی دانشمند پر آوازه ایران که با درایت خاص و با استفاده از قدرت هلاکوی مغول  سیستم ترو ر اسماعیلیه آن زمان را منهدم کرد و  با استفاده از همان هلاکو به حکومت عباسیان نیز پایان داده  و بویژه شرشان را از سر ایران کوتاه نمود و ایران پس از پانصد سال به استقلال رسید رباعی دارد به این مضمون:

افسوس که آنچه برده ام باختنی است

بشناخته ها تمام نشناختنی است

برداشته هر آنچه باید بگذاشت 

بگذاشته ام هر آنچه باید بر داشت

من همیشه بد نبال یک مصداق از شعر فوق در میان افراد معمولی بودم تا که امروز به داستان کوتاه و فوق العاده زیر برخو دم:

"مردی با دوچرخه بـه خط مرزی می‌رسد، او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد، مامور مرزی می پرسد: “در کیسه ها چه داری؟” او می‌گوید: “شن”

مامور وی را از دوچرخه پیاده می کند و چون بـه او مشکوک بود، یک شبانه روز وی را بازداشت می کند، ولی پس از کنترل فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد. بنابر این بـه او اجازه عبور می‌دهد.

هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا…

این موضوع بـه مدت سه سال هر هفته یک‌بار تکرار می شود و پس از ان مرد دیگر در مرز دیده نمی‌شود.

یک روز ان مامور در شهر وی را میبیند و پس از درود و احوال پرسی، بـه او می‌گوید: من هنوز هم بـه تو مشکوکم و می‌دانم کـه در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟

قاچاقچی می‌گوید: در کار قاچاق دوچرخه بودم و تو در کسیه شن دنبال جنس قاچاق می گشتی در حالی که من بر جنس قاچاق سوار بودم."

راستش چند بار با حقیقت مواجه شده ایم و آنرا نشناخته ایم.

امیر تهرانی


از هر هزار نفر چند نفرتابع قانون اخلاقی انسانیت است؟

شبه یادداشتها

دو جمله خیلی معروف از فیلسوف شهیر آلمانی بیاد گار مانده که  رنگ جاودانگی گرفته است:

"دو چیز ذهن مرا به خود مشغول ساخته و موجب برانگیختن دائمی تحسین و شگفتی ام شده است: آسمان پر ستاره بالای سر من و قانون اخلاقی در درون من." 

اما پرسش من از روح آن فیلسوف این است :جناب کانت! تصور می کنید در چند درصد از ما انسانها قانون اخلاقی درون وجود دارد و به هیچ قانون دیگری نیاز نیست؟ 

چون همه از قانون انسانیت سخن        می گویند، اماحقیقتا چند نفر از هر یک هزار نفر تاج  انسانیت  را بر سر دارند؟ و اگر به قدرت برسند، به ثروت برسند، شهرتی بدست آورند و کار دستشان بیفتد قانون اخلاقی مورد نظر شما را پاسبان وجود و کار و روش خود خواهند نمود؟


امیر تهرانی

خودت را کجا و به چه کسی و به چه قیمت می فرو‌شی؟

شبه یادداشتها

قیمت زندگی چقدراست؟ 

راستش این قیمت گذاری بستگی به خودمان دارد، به کسی که  زندگی خود را به او عرضه می کنیم، به مکان و زمانی که در آن این خرید و فروش انجام می شود. درست مانند آن فرزند که از پدرش پرسید :قیمت زندگی چقدر است و پدر خردمند پاسخ داد:
فرزندی از پدر قیمت زندگی را پرسید.پدرسنگى زیبا به او داد تا آنرابه بازار برده و از مردم بپرسد آنرابه چه قیمت می خرند؛ به این شرط که اگر قیمت را پرسیدند، هیچ نگوید،و فقط دو انگشتش را بالاببرد. پسر سنگ را به بازار برد. سنگ را دیدند و قیمت پرسیدند.کودک دو انگشتش را بالا آورد؛ گفتند دو هزار تومان!
نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت؛ پدر به او گفت این بار به بازار عتیقه فروشان برو ! آنجا وقتی پسر دو انگشتش را بالا برد عتیقه فروش گفت: دویست هزار تومان!
این بار هم پسر نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد. پدر به او گفت:این بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو . وقتی دو انگشتش را بالا برد آن گوهر شناس گفت دو میلیون تومان!
پسر باز ماجرا را برای پدر تعریف کرد. پدر گفت: فرزندم! حالا فهمیدی که قیمت زندگی چند است ؟"مهم است که گوهر وجودت را کجا وبه چه کسی بفروشی

شبه یادداشتها: آرزوهای عنکبوتی

یوهان ولفگانگ گوته :

"مردمان جهان از خُرد تا بزرگ، تارهای سست از آرزوهای گران بر گرد خویش می تنند و خود، عنکبوت وار میان آنها جای می گیرند. ناگهان ضربت جارویی این تارهای سست را از هم می گسلد. آنگاه همه فریاد بر می آورند که کاخی آراسته به دست ستم ویران شده است." 


بدون آرزو شبحی بی اثر خواهیم بود، و با

 آر زوهای طولانی و متعدد به یک عنکبوت گرفتار تبدیل می شویم.

امیر تهرانی