شبه یادداشتها
خواجه نصیر طوسی دانشمند پر آوازه ایران که با درایت خاص و با استفاده از قدرت هلاکوی مغول سیستم ترو ر اسماعیلیه آن زمان را منهدم کرد و با استفاده از همان هلاکو به حکومت عباسیان نیز پایان داده و بویژه شرشان را از سر ایران کوتاه نمود و ایران پس از پانصد سال به استقلال رسید رباعی دارد به این مضمون:
افسوس که آنچه برده ام باختنی است
بشناخته ها تمام نشناختنی است
برداشته هر آنچه باید بگذاشت
بگذاشته ام هر آنچه باید بر داشت
من همیشه بد نبال یک مصداق از شعر فوق در میان افراد معمولی بودم تا که امروز به داستان کوتاه و فوق العاده زیر برخو دم:
"مردی با دوچرخه بـه خط مرزی میرسد، او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد، مامور مرزی می پرسد: “در کیسه ها چه داری؟” او میگوید: “شن”
مامور وی را از دوچرخه پیاده می کند و چون بـه او مشکوک بود، یک شبانه روز وی را بازداشت می کند، ولی پس از کنترل فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد. بنابر این بـه او اجازه عبور میدهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا…
این موضوع بـه مدت سه سال هر هفته یکبار تکرار می شود و پس از ان مرد دیگر در مرز دیده نمیشود.
یک روز ان مامور در شهر وی را میبیند و پس از درود و احوال پرسی، بـه او میگوید: من هنوز هم بـه تو مشکوکم و میدانم کـه در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟
قاچاقچی میگوید: در کار قاچاق دوچرخه بودم و تو در کسیه شن دنبال جنس قاچاق می گشتی در حالی که من بر جنس قاچاق سوار بودم."
راستش چند بار با حقیقت مواجه شده ایم و آنرا نشناخته ایم.
امیر تهرانی