شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

چرا هند مانند ژاپن نمی شود؟

روزی که پدر هسته ای و موشکی هندوستان به سیم آخر زد. 

پرفسور عبدالکلام آزاد پدر هسته- ای و موشکی هند که شش سال رییس جمهور هند بود در یک سخنرانی مهم مردم کشورش را دوستانه و پدرانه به باد انتقاد گرفت و گفت:

"... شما جرأت ندارید در ماه رمضان در اماکن عمومی دبی چیزی بخورید. همچنین، جرأت ندارید که بدون پوشاندن موها در جده، تردد کنید؛ یا در واشنگتن، سرعت خودرویتان از پنجاه و پنج مایل در ساعت (88 کیلومتر بر ساعت) تجاوز کند و به مأمور راهنمایی و رانندگی بگویید: «تو مگر مرا نمی‌شناسی؟!»

 شما پوست میوه‌هایی را که در سواحل استرالیا و نیوزیلند می‌خورید؛ فقط در سطل زباله می‌اندازید.

 آیا شما در خیابان‌های توکیو آشغال می‌ریزید؟

 چرا شما در بوستون، بلیت تقلبی خریداری نمی‌کنید؟

 ما کماکان داریم دربارۀ همان «شما» صحبت می‌کنیم. شمایی که سیستم یک کشور خارجی را در آن کشور، به راحتی قبول می‌کند؛ ولی در کشور خود، این کار را نمی‌کند.

 شما که به محض بازگشت به هند، کاغذها و ته‌سیگار خود را بر زمین می‌اندازید.

هم‌وطنتان را در حال مسافرت به سنگاپور، در نظر بگیرید. نامی برای او انتخاب کنید. چهره‌ای برای او در ذهنتان ترسیم نمایید. هنگامی که او از فرودگاه وارد سنگاپور می‌شود؛ هرگز ته‌سیگار یا ته‌ماندۀ مواد غذایی خود را بر روی زمین نمی‌اندازد.

 شما از خطوط متروی آن کشور، احساس غرور می‌کنید. شما پنج دلار برای عبور از خیابان اُرچارد، در بین ساعت پنج تا هشت بعدازظهر، می‌پردازید.

 اگر بیش از زمان مقرر، در رستوران یا پاساژی که در برگۀ شناسایی‌تان ذکر شده؛ توقف کنید؛ به محل پارکینگ بازمی‌گردید تا بلیت پارکینگتان را سوراخ کنید.

 در سنگاپور، شما هیچ چیز نمی‌گویید؛ هیچ انتقادی نمی‌کنید؛ این‌گونه نیست؟!" 

من اینجا دنباله کلام پدر هسته ای هند را قطع میکنم چون می دانم که قطعا پرفسور عبدالکلام  صد در صد

در ادامه سخن می خواهد بگوید:

پس چرا شما در کشور خودتان این چنین نیستید؟

من جواب پر فسور  را با پرسش می دهم: جناب پرفسور! مگر قرار است هند هم مانند سنگاپور شود؟ مگر قرار است در این طرف دنیا هم ما یک ژاپن، یک اطریش، یک دانمارک، یک نروژ، یک بلژیک و... داشته باشیم؟ چه فرمایشاتی می فرمایید!

امیر تهرانی

هیچ را دریافت کرد.

اوکتاویو پاز شاعر و منتقد  مکزیکی گفته بود :

"طنز، واکنش ذهن آدمی است در برابر مسائل جدیِ ابلهانه و تبهکارانه جهانِ عینی...طنز زمانی پا به میدان می‌نهد که از فرطِ مضحک بودن اوضاع،بیانِ جِدی و صریح، نتواند به تنهایی از عُهده‌ی تشریح مسائل و مطلب برآید"...


روز ی مرد بازرگانی قصد داشت بار سنگینی را از شرق شهر به غرب شهر ببرد ولی مانده بود که کار را چگونه انجام دهد.

ناگهان شخصی با ظاهری آراسته سر رسید و مشکل را پرسید. وقتی بازرگان جریان را به او گفت مر د نیز گفت: من بارت را به هر جا که بخواهی می برم.

بازرگان گفت: ولی من هیچ پولی برای پر داخت مزد ندارم که به شمابدهم.

مرد گفت: قبول! من بار را می برم با مزد زحمت هیچ. 

وقتی به مقصد رسیدند مرد به بازر گان گفت: من  وظیفه ام را انجام دادم حالا مزد مرا بدهید!

بازرگان گفت: من هم گفتم که هیچ ندارم.

مرد گفت: خوب همان هیچ را بدهید!

برای صدور حکم نزد قاضی رفتند که دست بر قضا ملانصرالدین بود.

ملا حرف هرد ورا شنید و سپس گفت: به هر حال این مرد زحمت کشیده و بار بازرگان را به مقصد رسانده و باید مزدش را دریافت کند.

آنگاه به آن مرد گفت فرش زیر پایت را بالا بزن!

مرد فرش را بالازد.

ملا پرسید: زیر فرش چه می بینی؟

مرد پاسخ داد: هیچ

ملا گفت: این همان مزدی است که دنبالش بودی، آنرا کف دستان بگذارو اینحا را سریعا ترک کن تا پلیس را خبر نکرده ام و بزندانت نیانداخته ام.

برخی اوقات  ما انسانها در می یابیم که زحمت کشیده ایم و لی  فقط هیچ بدست آورده ایم.

امیر تهرانی

گزارش کلید گم شده

یک شب شخصی  بر حسب اتفاق  کلید خانه خود  را در خانه اش گم کرده بود و بر حسب اتفاق از خانه خارج شده و در را بسته بود  و  به همین دلیل نمی توانست وارد خانه اش شود. 

این نا اگاه و ره گم کرده  می دانست که  کلید خانه را در خانه اش گم کرده چون  عقلش کشان کشان کار می کرد در بیرون از  خانه و در پرتو  نور چراغ کوچه در بدر حیران و سرگردان بدنبال یافتن  کلید خانه اش  می گشت. 

در این حیص و بیص   همسایه  او را دید  که چشمان بزمین دوخته  ودر جستجوست.

همسایه که نمی دانست  جوینده کلید عقلش را هم گم کرده به کمک او آمد تا با هم کلید را پیدا کنند. 

خوب مشخص بود که نتیجه جستجو  بجایی نخواهد رسید. 

 پس از جستجو ی طولانی جرقه ای در ذهن همسایه  زده شد و از جوینده کلید او پرسید:

 اگر تو کلید را در منزل گم کرده ای، چرا در خیابان دنبال آن می گردی؟

 جوینده پاسخ داد: چون در خیابان نور بیشتر است! 

خیلی اوقات ما کلید  زندگی را در خانه مان و یا در ذهنمان گم کرده ایم ولی در جایی دیگر بدنبال آن هستیم. 

برخی از ایام نیز چنین است که اصلا بدنبال کلید نیستیم بلکه فقط قفل َسیاه را در دست گرفته و از دیگران می پرسیم:  شما نمی دانید این قفل چگونه باز می شو د؟ 

طبیعی است که در این گونه اوضاع و احوال هر کس نظری می دهد و جوینده نا آگاه همه آن روشها را امتحان می کند تا قفل کلا از کار می افتد و یا می شکند. 

امیر تهرانی


چرا سوئد می درخشد؟



در کشور   سوئد  هر پروژه کاری  حداقل ٢ سال  و یا  بیشتر طول می‌کشد تا نهایى شود، حتى اگرپروژه مورد نظر بسیار ساده باشد. 

این قانون  در این کشور حکمفرماست. . مردم این کشور  معمولاً تعداد زیادى جلسه برگزار می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند و جدی بحث می کنند و علمی بحث می کنند و تخصصی بحث می کنند و  به آرامى و با احتیاط علمی کار  را جلو می می‌برند. بر اساس همین روش علمی و محتاطانه است که سوئد  که فقط  حدود 450000 کیلومتر مربع وسعت  و حدود 9 میلیون نفر جمعیت دارد  صنایعی با شهرت جهانی دارد مانند:

 ولوو، 

اسکانیا، 

ساب،

 الکترولوکس 

و اریکسون  و البته ده ها و ده ها  مر کز و موسسه موفق صنعتی و علمی  دیگر، با آینده ای تضمین شده!در حالی که در خاورمیانه همه چیز با عجله و بدون احتیاطکاری علمی و فنی صورت می گیرد و نتیجه آن این است که کشور های این منطقه  حتی بزرگترین آنان نمی توانند هم چون این کشور کوچک بدرخشند. 

منبع :rezaiba. blogfa. com

امیر تهرانی

هرچه کنی به خود کنی!

شبه یادداشتها

برخی اوقات بعضی از ما انسانها کار را از سر دل سیری و یا فقط بخاطر آنکه دیگران استفاده می کنند بدون رعایت ضابطه و قاعده لازم په پایان می بریم.

 ولی هیچ بعید نیست که آن محصول فاقد ضوابط اصولی نصیب خودمان و یا یکی از عزیزانمان گردد. 

اشتباه غیر قابل جبران آن نجار

یک نجار مسن به کارفرمایش گفت که می خواهد بازنشسته شود تا خانه ‏ای برای خود بسازد و در کنار همسر و نوه‏هایش دوران پیری را به خوشی سپری کند. 

کارفرما از اینکه کارگر خوبش را از دست می داد، ناراحت بود ولی نجار خسته بود و به استراحت نیاز داشت. 

کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن خانه‏ ای برایش بسازد و بعد بازنشسته شود. نجار قبول کرد ولی دیگر دل به کار نمی بست، وچون می دانست که کارش آینده‏ای نخواهد داشت، از چوب های نامرغوب برای ساخت خانه استفاده کرد و کارش را از سر‏ سیری انجام داد.

 وقتی کارفرما برای دیدن خانه آمد، کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه هدیه من به شما است، بابت زحماتی که در طول این سال ها برایم کشیده ‏اید. نجار خشکش زد؛ چون او در تمام این مدت در حال ساختن خانه ‏ای برای خودش بوده و حالا مجبور بود در خانه ‏ای زندگی کند که اصلاً خوب ساخته نشده بود.

امیر تهرانی