شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

روال کار امروز انسانها

شبه یادداشتها

4 مهر ماه 1401

امروزه روال کار دنیا این گونه شده است، با هر که روبرو می شوی بلافاصله می گوید: "گوش بده ببین من چه می گویم!"

ولی کسی پیدا نمی شود و یا خیلی نادر اتفاق      می افتد،شخصی پیدا شود  که بگوید:من آماده ام گوش بدهم ببینم شما چه  می گویید.

اگر احیانا شما اشکالی وارد کنید و یا کلمه ای بگویید شخصی که در حال قبولاندن نکته مورد نظر خود به شماست، بلادرنگ می گوید:آستانه تحمل شما برای  شنیدن نظر دیگران   خیلی کم است.

 در حالی که خود او اصلا تحمل شنیدن ایراد، جواب و اشکال گرفتن شما را ندارد. اگر در حضور او باشید، شما را مورد اهانت و بد گو یی قرار می دهد، اگر از طریق فضای مجازی باشد شما را بلاک می کند.

امیر تهرانی

روح بزرگ کنار پنجره و داستان آن دو بیمار


دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. 

ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. 


آن ها ساعت ها با هم صحبت می‏کردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می ‏زدند. 

هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، می ‏نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می ‏دید، برای هم اتاقیش توصیف      می‏ کرد:

 پنجره، رو به یک پارک است که دریاچه زیبایی  دارد. مرغابی ها و قوها در دریاچه شنا می‏ کنند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم هستند، درختان کهن، به منظره بیرون، زیبیایی خاصی بخشیده اندو تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می ‏شود. 

همان‏ طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می‏ کرد، هم اتاقیش جشمانش را می‏ بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‏ کرد و روحی تازه می‏ گرفت. 

روزها و هفته‏ ها سپری شد. تا اینکه روزی مرد کنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند.

 مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد. مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره می ‏توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در کمال تعجب، با یک دیوار بلند مواجه شد! 

مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می‏ کرده است.

 پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد کاملا نابینا بود!

منبع: داستانکهای پایلو کوییلهو

نقل: امیر تهرانی

خطرناکترین دزد

شبه یادداشتها

دزد باورها خطرناکترین دزد

گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.

 آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند.او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.

امیر تهرانی

آن ماشین اسپرت شگفت انگیزو پیش داوریهای جگر سوز

شبه یادداشتها

پیش داوریهای جگر سوز

گاهی از کسی چیزی دریافت می کنیم، مانند یک کتاب، در حالی که ما انتظار داریم شیی با ارزش مادی بیشتر در یافت می کردیم. درست مانند آن جوان که از پدرش ماشین اسپورت خواست و پدر به او یک کتاب هدیه کرد. جوان سخت ناراحت شد و حالا کل داستان:

*مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‏ های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. 

مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. 

او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه اش فراخواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی نا امید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.

 سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. 

یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. 

بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند  و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.

منبع :گزارشات داستانی پایلوکوییلهو

امیر تهرانی

چراما اوراگُم می کنیم؟

در کتاب بهاگاواد گیتا کتاب مقدس هندوان آمده است:

*کسی که همه جامرا مشاهده می کندو مرا درهمه چیزمی بیند،هرگز مرا گُم نمی کند. 

 من هم هرگز او رااز نظر دور نمی

 دارم."...یاد بابا طاهر بخیر که گفته بود:

-به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

به دریا بنگرم در یا تو بینم

-به کوه و رود و دریا و در و دشت

به هر جا بنگرم آنجا تو بینم

-و من فکر می کنم که بابای شاعر و عارف ایران زمین در حالتی این رباعی را سروده که شاید بلند ترین اوج  جهش سیرو سلوک باشد. 

امیر تهرانی