ادامه از نوشتار پیشین
شبه یادداشتها
۲۳ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
نباید خود را از دنیا جدا کرد!
من فکر می کنم در هر نوع شکستی باید مجددا با جهان هستی و با دیگران از نو رابطه بر قرار کرد. چون سر خوردگی و واپس زدگی و عقب نشستن به معنی مردن تدریجی است. به معنی محو شدن است.
باید با روح جهانی انس گرفت. این واژه" روح جهانی" را از کارل گوستاو یونگ روانشناس و متفکر شهیر سوئیسی وام گرفته ام. برای ارتباط با روح جهانی نیزباید به بشریت اعتقاد داشت. اگر با روح جهانی با طبیعت و با بشریت ارتباط برقرار کنیم ، حتی از نو دوباره رابطه ای جدید بسا زیم ، با حقیقت رابطه بر قرار کرده ایم.
در این صورت است که هنر ، شعر ، ادبیات، داستان، ووقایع جهانی برای ما اهمیت پیدا می کند. کسی که با حقیقت رابطه بر قرار کرده دست کم گهگاهی ریزش شادی از آسمان را خواهد دید.
رقص گلهای درون گلدان در مقابل باد، لبخند یک کودک معصوم، تشکر کسی که کمک از ما دریافت کرده، شادی و جست وخیز کودکان در پارکها ، حرکت امواج دریا که شتابزده خود را به ساحل می کوبند، نسیمی که ناگهان پس از یک خفگی ممتد در هوا می وزید و گویی از سبزه زار های بهشت آمده است، این ها نشانه های زیبایی حقیقت است ، اگر اینها را حس و لمس و درک می کنیم ما نیز در مسیر حقیقی قرار داریم.
امیر تهرانی
ح.ف
شبه یادداشتها(۲)
۲۲ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
تاثیر گذار ترین شعرهای پارسی
امروز فکر می کردم تاثیر گذار ترین شعرهای پارسی کدامند که ممکن اسن انسان با خواندن یک دگرگونی عمیق احساس کند، متحو ل بشود، تغییر مثبت در روحش ، در ذهنش و زندگی اش ایجاد شود. شعرهایی را که از حفظ بودم در ذهن مرور کردم، اشعار به ترتیب درون فهرست ذهن من ظاهر شدند:
-آسایش دوگیتی تفسیر این دوحرفست با دوستان مروت با دشمنان مدارا(سعدی)
-به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از ا وست(سعدی۰
-میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است(فردوسی)
-خرد چشم جان است چون بنگری تو بی چشم جانا جهان نسپری(فردوسی)
-دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دوست دعا نگه دارد(حافظ)
-ایاک نعبد است زمستان دعای باغ در نوبهار گوید ایا ک نستعین
ایاک نعبد این که به در یوزه آمدم بگشا در طرب مگذارم چنین حزین
ایاک نستعین که ز پری میوه ها اشکسته می شوم نگهم دار یا معین(مولوی)
- گردون نگری زقد فرسوده ماست جیحون اثری ز اشک پالوده ماست
دوزخ شرری زرنج بیهوده ماست فردوس دمی زفکر آسوده ماست (خیام)
-جمله ذرات زمین و آسمان لشگر حقند گاه امتحان
آب را دیدی که با طوفان چه کرد باد را دیدی که با عادان چه کرد(مولوی)
امیر تهرانی
ادامه دارد....
ادامه از نوشتار پیشین
شبه یادداشتها
۲۲ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
چرا باید د ر برابر کرونا احتیاط کرد؟
امروز یک شنبه است و ما در قرنطینه هستیم . علت کرونا هرچه که باشد؛ بلای ناگهانی آسمانی که از سوی عرش برین بر سطح زمین نازل شده، و یا اشتباه یک مرکز ویروس سازی و ویروس شناسی که این نکبت و بلای عالمگیر از آنجا به بیرون و در اثر یک بی احتیاطی انتشار یافته ، و یا خدای نکرده عملی عمدی باشد هرچه باشد ، کرونا خود بشر و تمدن روی کره زمین را مورد هجوم قرار داده است.
بنابر این ناچاریم به علم اعتماد کنیم، واکسن بزنیم، تا سر حد توان از مسافرت و مهمانی و گردش های میان جمعیت کم کنیم، ماسک بزنیم، قوانین بهداشتی را رعایت کنیم.
مشکل فقط مردن نیست بلکه مشکل در این است که این بیماری در نوع شدید اش هر لحظه مردن را به همراه دارد: زجر تنفسی!
ادامه از نوشتار پیشین
شبه یادداشتها
۲۱ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
مصیبت نامه آقای بیلگیتس
چه می شود کرد ؟ چنین است رسم سرای سپنج! ما ضعیفان باید غم افرادی مانند آقای بیلگیتس را بخوریم که صاحب کمپانی میکروسافت و تولید کننده برنامه های کامیپوتری و دارنده ثروت ناچیزی حدود صد میلیارد دلار است.
حدود دو سه سالی بود سخنرانیها و مصاحبه آقای بیلگیتس را می خواندم و تعقیب می کردم .
در سه چهار سال قبل ایشان اخطار می داد که یک اپیدمی جهانی خواهد آمد(نمی دانم از کجا فهمیده بود، شاید پول و ثروت زیاد علم غیب هم نصیب می کند، و نمی دانم برای دلسوزی بشر این حرفها را می زد و یا این که به او گفته بودند که تو بگو ! ما تو را خواهیم داشت) او گفت و گفت...
! حتی او گفت بیت کوین نخرید من که پولهایم را دادم واکسن خریدم، واکسن حصبه، آبله ، سدخک و... (لابد قرار است اینها هم در سطح جهان ظهور پاندمیک داشته باشند. )
پس از این حرفها بود که ناگها ن اطلاع رسانی در باره بیلگیتس حالت افشاگری خیلی مودبانه و از نوع غربیش آغاز شد؛ از جمله این که : دوسوم زمینهای کشاورزی امریکا را آقای بیلگیتس خریده است، آقای بیلگیتس در کشورهای دیگر هم زمین و آنهم بهترینهایش را خریده و در آنجا کشاورزی می کند...سپس بحث ها به اینجا کشیده شد که آقای بیلگیتس در کمپانی میکروسافت فقط زنان زیبا و جوان را استخدام می کند...آنگاه نوشتند و گفتند که آقای بیلگیتس مشکلات خانوادگی دارد...و سپس ادامه دادند تا این که با شوق و ذوق خبر طلاق و جدایی آقای بیلگیتس از همسرش و پرداخت یک میلیاردو هشتصد میلیون دلار جریمه توسط بیلگیتس به همسرش را به اطلاع همه رساندند...و بعد نوشتند که آقای بیلگیتس فراری شده و دریک کاخی شبیه به غار زندگی می کند...
با ابن خبر ها من فکر کردم که مصیبت نامه آقای بیلگیتس به پایان رسیده است ولی امروز گزارشی را در بیزینس اینسایدر دیدم که فکر می کنم از ضربات قبلی محکمتر باشد. گزارش از نوع فضایی بود:
"گزارش شده سیب زمینی هایی که بصورت سرخ کرده در رستورانهای مک دونالد بفروش می رسد در مزارع آقای بیلگیتس تولید می شود و این قدر این تولید سیب زمینی وسیع است که حتی از فضا هم می توان آنها را مشاهده کرد."
این طور که پیش می رود آقای بیلگیتس این بار نه یک کاخ به شکل غار ، بلکه به یک غار واقعی باید پناه ببرد.
امیر تهرانی
ح.ف
ادامه از نوشتار پیشین
شبه یادداشتهابه یاد سفری فراموش نشدنی(۲)
از گیلان سفر خود را به سمت اردبیل ادامه دادیم. تا خود اردبیل دو ساعت و نیم راه است.زیبایی جاده نقش صنع بر پر ده هستی بود. گویی همه چیز را پیمانه کرده و در کنار هم قرار داده بودند.
خورشید سخاوتمندانه ولی با حرارت معتدل می درخشید و پرتوهایش از میان در ختان سپیدار به ما می رسید که دو سوی جاده صف کشیده و با باد ملایم جاری در هوا تکان می خوردند و برگهای سبزشان را به رقص و طرب وا می داشنتد.
جایی برای صرف چای نگه داشتیم .ملایمت و شور دوست داشتنی در فضا موج می زد به ، هر طرف که می نگریستی گویی نقاش ازل بر همه هستی دست نوازش کشیده بود.واقعا از او سپاس که آن همه شادمانی را بر جهان فرو می بارد.
اردبیل
سر انجام به اردبیل رسیدیم. شهر مردمان خونگرم با تاریخی طولانی !
ظهر گذشته بود و ما بدنبال قدیمی ترین و مشهورترین چلوکبابی ار دبیل می گشتیم که کبابهایش شهرت ملی دارد.
ما زبان آذری نمی دانستیم. پیرمردی محترم سعی می کرد با زبان ترکی و فارسی مخلوط و با کوشش بسیار آدرس چلوکبابی مورد نظر را به ما نشان دهد.سخاوت و همتش ما را تحت تاثیر قرار داد.
براه افتادیم... ناگهان پسر جوانی که لباس کارکنان سالن غذا فروشی را برتن داشت با ما به راه افتاد. او از جلو حرکت می کرد و ما پشت سر او ، گویی که مواظب بود ما اشتباه نرویم.
و سرانجام به جلوکبابی مورد نظر رسیدیم و پسر جوان به زبان محلی گفت که به جایی که می خواستیم رسیده بودیم.
چلوکبابی در بازاری قدیمی قرار داشت و سالن آن نیز بشکل چلوکبابهای قدیم بود.
غذا را سفارش دادیم و خوردیم ، در هر لقمه تجربه کردیم که بیست و پنج سال بود که چنان چلوکباب خوشمزه ای نخورده بودیم. ما را بیاد دوران چلو کبابهای اصل تهران انداخت.
ادامه دارد...
امیر تهرانی
ح.ف