شبه یادداشتها
۱۸ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
نوشته ای عجیب بر روی برج پیزا
آلبر کامو در جایی از کتاب "یادداشتهایش" مطلبی را از سفر خود به ایتالیا و برج پیزا نوشته و اشاره این یادداشت کرده که شخصی نامعلوم روی دیوار نوشته بود: " آلبرتو با خواهر من رابطه دارد".
البرکامو فقط همین نوشته کوتاه را آورده و مطلب دیگری را متذکر نشده است. آدم می ماند هاج و واج که در آن طرف دنیا یک نفر بدون احساس شرم بر دیوار برج پیزا رسما اعلام می کند که آلبرتو نامی با خواهر او رابطه دارد و آب از آب تکان نمی خورد. ولی در سرزمین ما پدری دختر خود را سر می برد که چرا می خواسته همسر یک جوان با گرایشات تا حدودی متفاوت مذهبی شود.ن مثل نوشتن
بعضی وقتها فکر می کنم اگر نمی نوشتم و اهل نوشتن نبودم چقدر زیان کرده بودم. چون فقط نوشتار است که می ماند. برای افرادی مانند من نوشتن مانند نوعی پالایش روحی است . هم چون رهایی از بدهی است که پرداختش راحتی بخش است . فکر این که روزی نتوانم بنویسم مرا آزار می دهد.
مزار عارفان نقشبندی
بار ها از کنار مزاری که در آن گروهی و در جوار مسجدی در میدان بشیکتاش استانبول دفن شده اند گذر کرده بودم . البته بی آن که توجه دقیقی به صاحبان گورها داشته باشم. اما این اخرین دفعه با پای مجروح و دردناک و پس از آن که با همسر عزیزم بستنی خوردیم در مقابل سنگ گور ها ایستادم و برای آمرزش روحشان دعا کردم.
ناگهان گویی آنان نیز خودشان را به من معرفی کردند. چون در گذرهای پیشین به اسامی حک شده برروی گور آنان دقت نکرده بودم . ولی این بار آنان خود را معرفی کردند. یعنی گویی که معرفی کردند.
در آن موقع بود که دریافتم برخی از آنان از اقطاب مشهور سلسله عارفان نقشبندی هستند که در آن گورستان کوچک در خاک آرمیده اند. کسانی که در دوران حیات از بالاترین سرحد احترام بر خوردار بودند و چه بسا بسیاری از مردم پیشین و ساکنان قبلی استانبول که آنان نیز روحشان در جهان دیگر است بر دستان این بزرگان بوسه زده بودند تا از دعای خیرشان برخوردار شوند.
برخورد با مسیح
در پشت میدان تکسیم استانبول کلیسای یونانی وجود دارد که درون آن بسیار بسیار زیباست. در این کلیسا یک حالت مرموز روحی وجود دارد که در کلیساهای دیگر یافت نمی شود.شاید من که این مطلب را می نویسم بخاطر یک بر خورد شخصی و روحی باشد. چون من روز پیش از آن برای بزرگداشت مسیح هدیه هایی معنوی به روح او تقدیم کردم . یعنی باخودم گفتم: درست است که من پیرو دین او نیستم و لی او نیز منادی راه خدا بود و برای آن زحمت کشید. پس شایسته تقدیر و تمحید فراوان است.
بنابراین هدیه معنوی تنها چیزی است که می توانم تقدیم روح بلندش کنم. فردای آنروز با همسرم به میدان تکسیم رفته بودم. بجای ورود مستقیم بداخل خیابان استقلال که تقریبا همیشه همین گونه صورت می گیرد تصمیم گرفتیم که از کوچه پائینی عبور کرده و باز به خیابان استقلال برگردیم . ناگهان در آنجا کلیسای یونانی در مقابل ما ظاهر شد که بر بلندی قرار گرفته بود.
سه سال از آنجا بارها رد شده بودیم ولی هرگز آن کلیسا را ندیده بودیم. بی درنگ بدرون کلیسا رفتیم . تجربه زیبایی از حالت های معنوی داشتیم که بزعم خود من به لطف مسیح مربوط می شد. گویی می خواست پاسخ هدیه معنوی مرا بدهد.گویی ما با او ملاقات روحی داشتیم.این حالت برای من که مسیحی نیستم شگفت بو د.لبخند جهان
چند روز پیش دو مشکل ما که مربوط به یکی از فرزندان عزیزم بود به نحو معجزه آسایی حل شدند. اگر می گویم معجزه آسا واقعا راست می گویم. چون تحقق هردو مورد کاری بس مشکل بود و در ضمن به همه ما نیز مربوط می شد بویژه مورد دومش!این گونه مواقع آدم می تواند درک کند که جهان به رویش لبخند می زند. و این لبخند چقدر شیرین است! هم اکنون میلیونها نفر در هوای آزاد، در حال حرکت ، در اتاق خواب، در اتاق کار ، در سالن انتظار ، در گوشه بیمارستانها ، ودر...منتظر لبخند جهان هستند. برای همه آنان آروزی نیک دارم.
امیر تهرانی
ح.ف
ادامه از نوشتار پیشین
شبه یادداشتها ۱۷ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
همه ناراحتند و نگران .
امروز با یکی از خویشان نزدیک تلفنی صحبت کردم. وقتی احوالش را پرسیدم گفت: "چکار می شود ؟فقط در اتاق قدم می زنم. راستش این بیماری (کرونا ) واقعا خطرناک است."
و من بیاد آنانی افتادم که همه مساحت خانه شان ۳۰ یا ۵۰ و ۷۰ متر مربع بیشتر نیست. آنان چه باید بکنند؟ آنان کجا قدم بزنند؟
اگر بیرون از خانه باشند که ویروس شیطانی کرونا در کمین است. بنابر به همان ملکوت ۳۰ الی ۷۰ متر مربعی پناه می برند و د ر خانه میمانند البته با بغضی در انتهای گلوی و حیرتی بی امان !
حال دیگر آرزوی دوران پیش از کرونا را داریم با مشکلاتش! آن وقتها هر گز فکر نمی کردیم که روزی همان علم و دانش که بشریت را از مرداب ها به سبزه زار های بهشتی رسانده ، بله همان علم و دانش او را به حبس خانگی نامعلوم می برد و فوج فوج او را روانه قبرهای آهکی می کند.
وگر نه موسایی در صحنه نبوده که رسما و علنا اخطار بدهد و نفرین کند تا خشم آسمانی هم چون طاعون عهد فراعنه بر زمین نازل شود و بشریت را با شلاق الهی تنبیه کند.
عشق و فقط عشق
نیما یوشیج در دفتر خاطراتش گزارش کرده که شعر خوب در آن دوران کم شنیده و یا خوانده بوده است ، بجز شعر زیر:
بجز از عشق که اسباب سر افرازی بود هرچه دیدیم و شنیدیم همه بازی بود
من مدتها بدنبال سرآینده این شعر بودم تا آن که مقاله ای را یافتم که عارف قزوینی شاعر مشهور آن را نوشته است. در آنجا او و در بخشی از آن می نویسد:
..."می توانم بگویم اتفاق خراسان کمرم را شکست و قوای من به کلی به تحلیل رفت. به عقیده من از عهد نادر تاکنون ایران کمتر همچو آدم فوق العاده ای دیده، از اول انقلاب ایران تا این آن هر چه بود همین بود.
به جز از عشق که اسباب سرافرازی بود آنچه دیدیم و شنیدم همه بازی بود
من هیچ وقت خودم را لایق اینکه در موضوع این شخص فوق العاده سخن گویم نمی دانم، تاریخ روزگار مرام و عقیده و خیالات مقدس او را در باب ایران نخواهد گذاشت از بین برود و همین قدر می دانم بعد از او امید من از هر جهت ناامید شد برای اینکه در این مدت او را دیدم و بس ناجی ایرانش می دانستم..."
منظور عارف از اتفاق خراسان به شهادت رساندن کلنل محمد تقی خان پسیان بدستور سید ضیا الدین طباطبایی نخست وزیر احمد شاه بود.عارف شعر عشق را در این مقاله آورده ولی دنباله ای برای آن ذکر نکرده است.
شبه یادداشتها(۲)
۱۶ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
قرآن چگونه کتابی است؟
امروز به نوشته ای از دکتر شریعتی برخوردم که در مورد قرآن به نگارش در آورده و بنظر من حاوی نکات بسیار جالبی است. این نکته راضمنا در نظر داشته باشید که ۹۹.۹۹ در صد آنهایی که امروزه به مطالب قرآن اعتراض می کنند و یا مثلا از شاهنامه حرف می زنند هیچ کدام یک بار بطور تحقیقی این دو کتاب را نخوانده اند ولی فقط حرف می زنند.
نوشته شریعتی را مطالعه کنید و اگر تردید داشتید به وبلاگ https://ketabhayeasmani.blogsky.com/ مراجعه کنید که قران برحسب تاریخ نزول و فقط به زبان پارسی با مشخص کردن نکات اصلی را در آن آورده است. شاید شما هم تایید کنید که برای نخستین بار است که با قرآن آشنا می شوید:
متن دکتر شریعتی:
قرآن کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات!
آن هم حج و نماز!
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست…
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه اش مصرف پیدا کرد...
و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت...
واز آن هنگام که این کتاب را، که خواندنی نام دارد، دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی بکار رفت...
ازوقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه شد...
وچون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند...
و بالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد...
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند ” چه کس مرده است؟ “
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است....
قرآن ! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام ...
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته....
یکی ذوف می کند که تو را فرش کرده...
یکی ذوق می کند که تو را با طلا نوشته...
یکی به خود می بالد که تورا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …
آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند، آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند ...
اگرچند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت...
گویی مسابقه نفس است...
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟...
ای کاش آنان که تو را حفظ کرده اند، حفظ کنی، تا این چنین تورا اسباب مسابقات هوش نکنند...
خوشا به حال هر کسی...
که دلش رحلی است برای تو...
آنان که وقتی تو را می خوانند چنان حظ می کنند، گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است...
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم....
امیر تهرانی
ح.ف
ادامه از نوشتار پیشین
شبه یادداشتها
۱۶ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
رویای حاج محمد تقی و تاسیس کارخانه ریسندگی
دیروز کتاب خاطرات و خطرات مهدیقلی خان هدایت را مطالعه می کردم مطلب جالبی را یافتم که حکایت از مشکلات ما مردم دارد و به خودمان هم ربط دارد. مهدیقلی خان هدایت که محله هدایت تهران هنوز هم بنام اوست سالها در دوره قاجار و پهلوی وزیر بود ونخست وزیر. درضمن کتاب هممی نوشت و ازجمله کتابهای همین خاطرات و خطرات است که من گزارش زیر را از این کتاب نقل می کنم تا نتیجه ای را که در نظر دارم بنویسم:
از رویای حاجی محمد تقی تا تاسیس کارخانهٔ ریسندگی در ایران
"حاجی محمدتقی شاهرودی خواب دیدهبود تهران را چراغان کردهاست، گفته بودند کار عامالمنفعه خواهی نمود، بخیال خودش نزد صنیعالدوله آمد و در آوردن کارخانهٔ کاغذسازی شور کرد، گفتند ریسمانریسی و چلواربافی اولی است.
قرار شد ریسمانریسی را مقدماٌ بخواهند پانزده هزار تومان حاجی گذارد و پانزده هزار صنیعالدوله.
کارخانه در حدود دو هزار و سیصد دوک تمام تاب سفارش شد و ده هزار تومان هم از پانزده هزار تومان را صنیعالدوله از حاجی قرض کرد شخصاٌ در ابتدا پنجهزار تومان داد و آن ده هزار تومان را بحاجی محمدتقی مقروض ماند تا در افراز با ورثه محسوب گشت.
کارخانه باین مایه انجام نگرفت، پدرم بیست و دو هزار تومان محل داشت به حاجی داد که یازده هزارش از من باشد و یازده هزارش از اخوی محمدقلیخان.
اسباب کار خانه رسیدهبود و بعضأ سوار شده بود، روز ۱۳ نوروز ناصرالدینشاه به بازدید کارخانه آمد. فرمودند لقبی که ما بمورد دادهایم صنیعالدولهگی به مرتضیقلیخان است و تمجیدها کردند. ..."
(یعنی اگر حاجی محمد تقی به رویا بینی و خواب دیدن متوسل نمی شد یا اصلا کارخانه تاسیس نمی شد و یا اگر می شد به هیچ وجه پانمی گرفت. همین نکته حکایت از واقعیتی دارد و آن این که چرا اروپا و غرب در آن زمان با آن سرعت پیشرفت کردند و ایران با همان سرعت در جا زد.)
امیر تهرانی
ح.ف
ادامه از نوشتار پیشین
شبه یادداشتها
پانزدهم خرداد ۱۴۰۰ شمسی
چرا اروپا و غرب پیشرفت کرد ؟
مطمئن هستم شما نیز تا به حال بار ها به این موضوع فکر کرده اید که چرا اروپا در دوره ای که اصطلاحا به رونسانس و روشنگری معروف است به سرعت در مسیر پیشرفت قرار گرفت.
تقریبا پاسخ واضح است. چون در فضا ی زندگی اروپا متفکران و اندیشمندانی پیدا شدند که مسیر اندیشه و تفکر را تصحیح کردند .
وقتی فکر کسی درست کار کند زندگی و سرنوشت او نیز بر مسیر درست جریان خواهد یافت.
بعنوان نمونه از کتاب "گفتارهایی در باره روش بکار گیری عقل" نوشته رنه دکارت فیلسوف ، متفکر و ریاضیدان فرانسوی که نقشی اصلی و اساسی در تمدن عهد جدید غرب داشته مطالبی را ذکر می کنم که دلیل های حرکت درست غرب در مسیر پیشرفت را توضیح می دهد:
-...خرد یا عقل طبعاً درهمه یکسان است و و در این حقیقت اختلافی نیست که بعضی بیش از بعض دیگر عقل دارند.
بلکه بخاطر آنست که مردمان فکر خود را بروشهای مختلف بکار میبرند و منظورهای واحد در نظر نمیگیرند .
به بیان دیگر ؛ ذهن نیکو داشتن کافی نیست بلکه اصل آنست که ذهن را درست بکار بگیرند.
-من دربارهٔ خود هرگز گمان نبردهام که ذهنم از هیچ جهت درست تر از اذهان مردم عادی باشد، بلکه غالباً آرزو کرده ام ک ایکاش مانند بعضی کسان فکرم تند یا خیالم واضح و روشن یا حافظهام وسیع و حاضر می بود.
-من عقل را که حقیقت انسانیت و تنها مایهٔ امتیاز انسان از حیوان است در هر کس تمام میپندارم
- تصمیم گرفتم این اعتقاد را در نفس خود راسخ سازم که جز اندیشه و ضمیر ما هیچ امری کاملا در اختیار ما نیست . همین اعتقاد بس بود تا مرا مانع شود از این که آرزوئی نکنم که بآن نرسم .
-یقین پیدا کردم که اصلا عقلانی نخواهد بود که فقط یک نفر از افراد مردم بخواهد کشور را اصلاح کند
-هم چنین عقلانی نخواهد بود که یک نفر همه چیز را از بنیاد تغییر دهد و دولت را واژگون نماید که از نو بسازد و یا آن که همهٔ علوم را تجدید یا ترتیب تعلیم آنرا در مدارس یکسره دیگرگون کند
-بنابر این هیچ چیز را بهتر از این ندیدم که یکمرتبه تصمیم بگیرم همهٔ باورهای پیشین را از ذهن خو بیرون سازم تا از آن پس عقاید درست تر بجای آنها بگذارم.
یا این که همان عقاید پیشین را پس از آن که به میزان عقل سنجیدم و مطابق نمودم دو باره اختیار کنم.
-ضمنا جزماً معتقد شدم که از این طریق زندگانی خود را بهتر پیش خواهم برد تا اینکه برپای بست کهنه عمارت بسازم و بر اساس مطالبی که در جوانی به دذهنم آمده بود و صحت آنها را تحقیق ننمودهام اعتماد کنم.
و من به این می اندیشم چرا متفکرین و صاحبنظران ما پس از گذشت چند قرن از عصر روشنگری و رنسانس و با توجه به نتایج مثبت آن هنوز که هنوز است مانند رنه دکارت نمی اندیشند.
امیر تهرانی
ح.ف