شبه یادداشتها
۲ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی
نجات از بیدا د گرما و هوای خفه!
امروز برای اسکلروتراپی به آنطرف شهر رفتم، همراه فرزند عزیزم ...با تاکسی رفتیم و با تاکسی بر گشتیم ، را ه طولانی بود، قدری هم ترافیک! در مسیر باز گشت از شدت گرما و بویژه دم هوا و خفکی آن واقعا به مرز نفس بندان رسیده بودم. پای مجروح و بانداژ شده ، درون تاکسی، و هوایی که بشدت شرجی و گرم بود. همه دست بدست هم داده و مرا کلافه کرده بود.
وقتی به خانه رسیدیم، ناگهان هوا تیره و تار شد، ابر های متراکمی در آسمان ظاهر شدند، هوا خنک شد و نسیمی وزید...و بارش باران معجزه گر آنهم در دوم تیرماه از پهنه آسمان بر زمین فرروریخت...
گرما گر یخت و هوای خنک دلپذیر فضا را فرا گرفت، خفکی به تنفس راحت تبدیل شد...
قدیمیها می گفتند: آب یعنی آبادانی! بر این جمله باید بندهایی دیگر نیز اضافه کرد: مثلا آب یعنی نفس کشیدن...
امیر تهرانی
ح.ف
شبه یادداشتها
دوم تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی
جامعه انسانی خوب و سالم چگونه جامعه ایست؟
داشتم در مقالات و نوشته ها و گفتارهای متخصصین و بزرگان بدنبال مشخصات جامعه انسانی سالم می گشتم از هر منبع مطلبی را که بنظرم مهم تر می رسید یادداشت کردم و سرانجام یک فهرست ۱۶ ماده ای حاصل شد:
-خیرخواهی فراوان و خیانت خیلی اندک و نادر است.
شبه یادداشتها(۳)
۳۱ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
انگلیسیها چه جور آدمهایی هستند؟
برای ما ایرانیها انگلیس و انگلیسیهاجزئی هستند که بزور به ما چسبیده اند.بطوری که بر خی اوقات تکان نمی توانیم بخوریم. به قول مش قاسم: " بابام جان امان از انگلیسیها!" ...اما حقیقتا اینان چگونه اند؟ چگونه فکر می کنند؟ چرا همه جا هستند و نیستند؟
بهترین پاسخ به این پرسشها را آندره زیگفرید نویسنده و سیاستمدار فرانسوی در کتاب" روح ملتها" آورده است. او که از انگلیسیهااصلا دل خوشی ندارد و علنا این حرف را می زند در باره انگلستان و مردمش در این کتاب می نویسد:
...مثلا انگلستان در مرحله کودکی بسر نمی برند، گذشت زمان نشان می دهد که روانشناسی آنان در مرحله بلوغ است،
-به چشم شک به همه مسائل نگاه می کنند،
-حتی در خرافه پرستی خود ساده لوحی ندارند،
-عموما جنبه حماقت در آنان کم است،
- با تیز هوشی که دارند، کوشش نکردن و اصول آنرا خوب تشخیص می دهند،
-ریا در اخلاق ندارند
-اینان به خوبی آدمیزاد باور ندارند،(اصل ارزش آدمیت را قبول ندارند.)
-به الفاظ دل خوش نمی کنند،
- هوش را بر عمل ترجیح می دهند،آنهم هوشی که بیشتر جنبه خارجی داشته و خود را نشان می دهد.
قانون مدونی دارند که پایه آن بر بی اعتمادی استَ،
- همه چیز در این کشور بر اساس قانون مکتوب است
موارد آخرین از همه موارد بر شمرده فوق عجیب تر است:
- یک انگلیسی یعنی یک فرد ، یک شخص!
-دو نفر انگلیسی یعنی ، یک باشگاه فوتبال!
- سه نفر انگلیسی یعنی امپراطوری بریتانیا
.....
و ما دویست و یا سیصد سال است که در گیر با همین انگلیسیم.
امیر تهرانی
ح.ف
شبه یادداشتها(۲)
۳۱ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
از دیروزها :
سه روز گرسنگی در بانکوک!
نخستین بار که به تایلند رفتم وقتی به بانکوک وارد شدم ، فهمیدم که بانکوک شهر محبوب من نخواهد بو د. چون از همان فرود گاه تا هتلی که من و همکارم در آن جا برایمان شرکت جا رزرو کرده بود حدود یک ساعت و نیم طول کشید.
یعنی قیامتی کبیری بود از تاکسی ها و اتوموبیل ها که پشت سر هم و نزدیک به هم در حرکت بودند، آنهم در ساعت ۳ نیمه شب ! در حالی که فاصله فرودگاه تا هتل مزبور بدون ترافیک بیست دقیقه راه نبود.
وقتی که مستقر شدیم تا صبح صبر کردیم و صبحانه مختصری خورده به شرکتی در بخش دیگر بانکوک رفتیم تا میکروفونهای بی سیم سفارش دهیم که بعدا به ایران حمل شود.
ظهر گدشته بود گرسنه و خسته باز گشتیم ولی هر جا خواستیم غذا بخوریم نتوانستیم لب به غذاهای تایلندی بزنین. چون غذای عمده ب نج و سوسک بود و غذاهای دیگر هم از روغن و یا گوشتی استفاده کرده بودند که من حتی از بوی آن نفرت داشتم.
رفتیم سومر مقداری بیسکویت خریدیم ولی باز آنهم با همان بوی زننده بود بود و غیر قابل مصرف! .
د رراه نزدیک به هتل چشممان به یک گاری دستی افتاد که هندوانه می فروخت، یک عدد هندوانه خریدیم و نان هم که با خود برده بودیم (همکارم بخاطر سفر های قبلی نان زیادی با خود آورده بود .) و تا سه روز فقط نان و هندوانه خوردیم.
همین انحصار غذا در یک نوع با عث شده بود که بویژه خود من تقریبا گرسنه مانده بودم.
روز چهارم در کمال نا امیدی در حال عبور از خیابان پشت هتل سخومویت بودیم که در آن اتاق گرفته بودیم که ناگهان چشممان به تابلو ی یک رستوران افتاد که بر بالای آن آیه بسم الله الرحمن الرحیم و زیر آن واژه " مطعم" نوشته بود.
با عجله به پیش رفتیم و بر روی تابلوی نزدیک در و در فهرست غذاهایی که در آنجا سرو می شد نام مبارک " چلوکباب" را مشاهده کردیم که با حروف لاتینی بصورت "chelokebab" نوشته شده بود.
دانستم که ایام گرسنگی به پایان رسیده بود. با شتاب بدرون رستوران رفتیم که بر تعجبمان افزوده شد. چون کارکنان زن در آنجا همه با حجاب اسلامی بودند. بعدا پرس و جو که کردیم توضیح دادند که رستوران به گروهی مسلمان از الجزایر تعلق دارد که در کشورشان مشکل سیاسی داشتند بنابر این به تایلند آمده ود ر آنجا اقامت کرده اند.
بلافاصله دو پرس چلو کبا ب سفارش دادیم که وقتی غذارا آوردند متوجه شدیم که با چلو کباب فرقهایی دارد. برای مثال به پلوی آن پسته زده بودند و شاید بادام هم داشت.
هرچه بود غذا را صرف کردیم و از در رستوران که بیرون آمدیم هر دو یمان فهمیده بودبه قحطی زدگان در جهان چه می گذرد.
امیر تهرانی
ح.ف
ادامه از نوشتار پیشین
شبه یادداشتها
۳۱ خرداد ۱۴۰۰ شمسی
آزادی چیست؟ آیا با سرنوشت ارتباط دارد؟
اسپینوزا فیلسوف و متفکر هلندی گفته است" آزادی ، شناخت سرنوشت است." این جمله را دیروز در تقویم روز خواندم. چند دقیقه ای فکر کردم ، در ذهنم حساب و کتابی انجام دادم...ولی دیدم این تعریف یا درست نیست و یا کامل گفته نشده است.
چون اگر گفته می شد:" آزادی این است که شما اختیار داری سرنوشت خود را بسازی و به قول معروف معمار سرنوشت خود باشی." این تعبیر صحیح تر بنظر
آمد.
البته در ارتباط با سرنوشت و آنهم بطور کلی و عام ، هیچ کس آزادی تمام عیار ندارد؛ چون سرنوشت ما این بوده که بدنیا بیائیم و ما در این زمینه هیچ کاره ایم. وگرنه خیلیها آرزو داشتند و دارند که ایکاش هر گز بدنیا نمی آمدند.
دوم آن که سرنوشت ما در رفتن از این جهان و به صحرای مرگ سفر کردن نیز دست خود ما نیست. قران می گوید ممکن است روزی انسان هزار سال عمر کند ولی سرانجام خواهد مرد.
سوم آن که برخی حوادث مانند بیماریها، نقص های مادرزادی، ضعف های مادرزادی، تصادفات و... تا حدود بسیار زیاد از حیطه اقتدار و قدرت ما بیرون هستند...
بنابر این سرنوشت ما در ارتباط با این گونه موارد هم محدود و بسته است.
شاید مقصود اسپینوزا مطلب دیکری بوده است ، یعنی وقتی او در کنار برکه های زیبا و پرگل شهرشان در هلند پرگل قدم می زده و به حرکت مرغابی ها درون جویها و کانالهای آب می نگریسته ، ناگهان به این فکر رسیده که زندگی را همان طور که هست باید پذیرفت(منظورم محدویتهایی است که در بالا گفتم).
در اینصورت تعریفش قابل بحث است. شاید او این گونه فکر می کرده اگر بپذیریم که بیماری، حوادث و مرگ هم در زندگی وجود دارند و باید با آنها کنار آمد آن وقت آزاد تر خواهیم بود.
یعنی دغدغه فکری و افسردگی نخواهیم داشت.
شما چگونه می اندیشید؟ نظر شما چیست؟
امیر تهرانی
ح.ف