در نوشتار پیشین مقدمه ای از ماجرای جراحی نحوست اثر چشم چپ خود سخن گفتم که باعث شد دریچه دلم را تاقیامت بر روی چشم پزشکی ببندم که مرا عمل کرد (ویا داد به دیگری عمل کند که از چشم پزشکی هیچ نمی دانست و یا خودش موقع عمل حالت عادی نداشت. )
این چشم پزشک که شهرتی هم به هم زده چشم چپ مر ادر یک بیمارستان معروف چشم پزشکی عمل کرد که تابلوی حدود 120 چشم پزشک معروف را بر سر در خود یدک می کشد
خدا نصیب دشمن نیز نکند.یک عمل آب مروارید ساده که می بایست ده دقیقه و یا حد اکثر چهل دقیقه َطول بکشد حدو د دوساعت و نیم طول کشید.
وقتی به هوش آمدم ناخنها و لبهای من کبود بودند، که نشان از نرسیدن اکسیژن به قلب می داد. تنفس سنگین بود و قلب در فشار ، گویی از یک عمل جراحی قلب بیرون آمده بود بودم. خودشان بناچار پزشک قلب آوردند.
چهل و هشت ساعت بعد را بسیار سخت و با سنگینی سر و منگی درسناکی گذراندم .
در روز موعود برای معاینه نزد چشم پزشک رفتم. بدون آن که مرا در جریان فاجعه قرار دهد و بگوید که بر سرچشم من آورده ، با آه و ناله گفت: من از کت و کول افتادم ، کره چشم شما موقع عمل پایین و بالا می پرید به چپ و راست می رفت و اصلا کره چشم شما پایه ندارد ودر هوا آویزان است. سپس به آرامی در گوشم گفت: چشم شما از این به بعد به صورت نسبی می بیند.
بلافاصله زنگ اخبار مصیبت در وجودم به صدا در آمد. چون فهمیدم دکتر آقا دسته گلی به آب داده است.
نز د پزشکان دیگر رفتم، گفتند : بینایی شما 20 از 100 است و پنج جای عنبیه شما پاره و پنج بخیه در چشم شماست.
وقتی دلایل آقای دکتر را گفتم، از جمله بالا و پایین پریدن کره چشم را، پزشک جدید با نگاهی بهت زده به من نگریسته و معترضانه پرسید: آقا این مزخرفات را چه کسی گفته است؟ .
پس از 20 روز نزد آقای دکتر برگشتیم و گفتم من دوبینی دارم. با لبخند و صورتی بشاش که گویی می خواهد مژده ای بدهد گفت: باید چشم راست شما را عمل کنم تا چشم چپ شما درست شود.
من گفتم : چشم دوم را نمی توانم پیش شما عمل کنم، چون شما فقط با بیهوشی عمل می کنید و من حسب تشخیص پزشک قلب فعلا نباید بیهوش شوم. لطفا این بخیه ها را اگر وقتش رسیده در جای مناسب و وقت مناسب در آورید.
خدا نیاورد، به محض شنیدن این سخن ، خون در صورت چشم پزشک دوید ، رگهای گردنش ورم کرد و صورتش به صورت سلاخان مبدل شد و مدام فریاد می زد: من چشم دیگر تورا عمل نمی کنم من چشم دیگر تو را عمل نمی کنم.... واین جمله را مدام تکرار می کرد ...
و سپس ناگهان به من حمله ور شده سر مرا بدستگاه چسبانده و با خشم فراوان شروع به در آوردن بخیه ها کرد ، دو تا بخیه را بزور کشید و سومی و چهارمی و پنجمی را نتوانست ، در فاصله ای که دستش را از روی سرم برداشت ...خودم را بعقب کشیدم و او به جلو پریده و با خشم بیشتر روی چشم من چسب های پی در پی زد و گفت: من اصلا متخصص شبکیه هستم من متخصص قرنیه نیستم که آب مروارید عمل کنم. (جناب دکتر هر روز حدود ده عمل آب مروارید دارد. )
سپس مرا به دکتراتاق بغل معرفی کرد که بعد از چهل و هشت ساعت پیش او بروم .
خدا نصیب نکند وقتی پانسمان را برداشتم دیدم تمام ارتفاع ها مورب است، مداوم تصویرهای عجیب و غریب در مقابل دید من ظاهر می شوند. وحشت سراپای وجودم را فرا گرفته بود.
پس بر شما واجب و حتمی است که اگر صاحب حرفه ای که مستقیما با جسم شما سرو کار دارد و در حالی که امواج عصبانبت او را چنان در برگرفته که رگ گردنش بر افراشته شده، حداقل از او فاصله بگیرید و بدانید که چه می خواهد انجام دهد. چون این اشتباهی است که من در یک حالت بهت زدگی مرتکب شدم و از خطر حمله آغا محمد خانی قاجار نگریختم.
امیر تهرانی
ح.ف