دیروز همراه همسر عزیزم از مقابل کتابفروشی در خیابانی نزدیک به پل چوبی تهران رد می شدیم. ناگهان هردو متوجه شدیم که کتابفروشی خالی از هر مشتری است، و خاک بر سر وروی همه کتابهای جلوی ویترین نشسته است. گویی پتک فراموشی و از یاد رفتن بر سر آنها زده اند.
این صحنه بس غم انگیز مرا به یاد گفتار ی از صمد بهرنگی نویسنده معروف و فقید سرزمینمان انداخت که در باره فقر گفته بود:
"-فقر گرسنگی نیست، فقر خاکی است که بر کتابهای کتابفروشی می نشیند،
'فقر پوست موزی است که از پنجره اتوموبیل به خیابان انداخته می شود،
فقر بی شا م سر به بستر گذاردن نیست، فقر نداشتن فکر و اندیشه طی روز است..."
اگر اوضاع جهان از این قرار باشد ما جزو فقیر ترین ها هستیم ...
امیر تهرانی