شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : ۲۴ شهریور ۱۴۰۰ شمسی : کنسول انگلیس و گز شهر خوانسار


شبه یادداشتها

۲۴ شهریور ۱۴۰۰ شمسی

کنسول انگلیس و گز شهر خوانسار

امروز کتاب گلگشت  ایران شادروان ایرج افشار را می خواندم که شرح ایرانگردی اوست . وقتی به شهر خوانسار رسیدیم او در اتوموبیل همراه با شادروان دکتر ستوده و من داراز کشیده بر روی کاناپه و در حال مطالعه کتاب گلگشت ایران به پل ساسان رسیدیم.

 دکتر افشار در این بخش از کتاب از پل ساسان سخن به میان آورده که از پلهای بسیار قدیمی شهر خوانسار است و سیلی در چند سال پیش کتیبه معرفی این سیل را از بین برده است.

وقتی به پل ساسان رسیدم بیاد ماجرای عجیبی افتادم که حدود پنجاه سال  و چند سال پیش بر ای یک  ایرانی در عراق رخ داده بود. 

این ایرانی زمانی که کودکی چهار ساله بوده همراه با خانواده به عراق مهاجرت می کنند. وقتی او به سن سی سالگی می رسد تصمیم می گیرد که برای نخستین بار به ایران سرزمین مادری سفر کند.

در جریان خداحافطیها از خویشان و دوستان به کنسولگری انگلستان در بغداد می رود تا از یک دوست عربش بنام جاسم محمود نیز خدا حافظی کند. در حال تعریف بر نامه سفر به ایران بوده که شخص باریک اندامی حدود شصت ساله به آنان نزدیک می شود و جاسم محموددوست  ایرانی خودر ا معرفی کرده و به ایرانی 

می گوید : این آقا کنسول انگلستان در بعداد هستند. و سپس به کنسول می گوید که دوستش بعد از بیست و شش سال عازم ایران است.

کنسول آنان را به اتاق خود دعوت کرده و از ا و می پرسد: ملک و املاک در ایران چه داری؟ 

ایرانی پاسخ می دهد:هیچ ملک و خانه ای در آنجا ندارم.

کنسول می گوید: من به تو نصیحت می کنم حتما حتما وقتی به ایران رفتی زمینی، باغی ، خانه ای و مانند اینها در ایران بخر، و مبادا  این مهم رافراموش کنی!

ایرانی مزبور وقتی به ایر ان می آید و به اصفهان می رود که   زمین می خرد و بنام می کند.

آخرین روز نیز چند جعبه گز برای آشنایان ، دوستان ، و  از جمله برای کنسول انگلیس می خرد.

پس از بازگشت به عراق به کنسولکری شیاطین می رود و وقتی گز را تحویل کنسول می دهد به او می گوید: جناب کنسول این گز خوانسار است که بهترین گز ایران است.

کنسول جعبه گز را باز کرده و می خورد و می گوید: نخیر، این گز خو انسار نیست.

ایرانی اصرار می کند که گز مال خوانسار است و روی جعبه هم‌نوشته شده :گز خوانسار.

از ایرانی اصرار از کنسول انکار که ناگهان حوصله کنسول سر رفته و شروع می کند به فارسی سلیس سخن گفتن ومی گوید: مرد حسابی گز خوانسار خیلی کم است آن را در جعبه نمی ریزند ، کیلو کیلو نمی فروشند چون موادش اصل است مقداری در پاکت میوه ریخته به مشتری تحویل می دهند. اصلا مزه و طعم و مواد گز خوانسار با همه گزها فرق می کند.

ایرانی که از فارسی حرف زدن کنسول تعجب کرده بود  می گوید: جناب کنسول من خودم بچه خو انسار هستم و همه خانواده ام آنجا بدنیا آمده اند.

کنسول می گوید: بله تو بچه خوانسار هستی . ولی من هم ۱۵ سال توی خوانسار زندگی کردم...پل ...(نام پل را فراموش کرده ام) خود من پیشقدم شدم و با مردم ساختیم.حالا این حرفها را کنار بگذار و بگو ببینم ملک در ایران خریدی یا نه؟

وقتی ایرانی پاسخ مثبت می دهد ، کنسول علیه ما علیه می گوید: خوب کاری کردی ، چون صدام قصد دارد بسیاری از ایرانیان مقیم عراق را به ایران بر گرداند. از کجا معلوم تو جزو آنان نباشی؟

ایرانی مزبور در ادامه ماجرا گفت : ما جزو نخستین معاودین ایرانی بودیم که بدستور صدام از عراق به ایران فر ستاده شدیم.

امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها : ۲۴ شهریور ۱۴۰۰ شمسی :روز خوشبین ها و شب بد بین ها



شبه یادداشتها

۲۴ شهریور ۱۴۰۰ شمسی

روز خوشبین ها و شب بد بین ها


برای آدم های خوشبین فضا کمتر خیلی سیاه و ظلمانی می شود. آنان در سختی ها و مشکلات نیز بدنبال فرصت هستند. این مبارزان روشنایی بدنیا آمده اند تا چاره جو باشند. به همین دلیل حس خلاقیت در آنان قوی است. وقتی با مشگلی رو برو می شوند ، وقتی کمبودی را مشاهده می کنند حس آفرینش آنان تحریک شده و خلق می کنند آن چیزهایی را که خود و جامعه به آنها نیاز دارد.

برای آدم های بد بین فضا همیشه تاریک است ، اگر هزار خورشید بدرخشد آنان احساس تاریکی و نا امنی می کنند، اگر باسختی روبرو شوند آنرا به منزله پایان همه چیز تلقی می کنند. راه نجات این گروه معاشرات و یاد گیری از گروه خوشبین است.آنان باید سر گدشت مردان و زنان موفق را بخوانند که چگونه خود را از گرداب طوفانی سختی ها نجات دادند و در همان سختی ها فرصت ها را یافتند.

امیر تهرانی

ح.ف

تعهّد بی‌شرمانه محمّد علی شاه به روس‌ها

تعهّد بی‌شرمانه محمّد علی شاه به روس‌ها
محمّد علی ‌میرزا پس از خلع از سلطنت و تبعید و اسکان در بندر ادسای روسیه علی ‌رغم تعهّدات قبلی که علیه دولت ایران اقدامی‌ انجام ندهد با حمایت دولت تزاری با نام مستعار تاجر خلیل بغدادی همراه با پیش ‌بینی دو هفته قبل وزیر مختار روسیه که سلطنت مجدّد محمّد علی ‌شاه را عنوان کرده بود تا مرز ایران اسکورت می‌شود. 

هرچند این اقدام او بی نتیجه و مردم ایران برای همیشه از شرّ او راحت می‌شوند، ولی تعهّداتی که این فرد وطن ‌فروش در قبال پیروزی به دولت روسیه سپرده بود در تاریخ این سرزمین که حوادث مشابه‌ی را بسیار به خود دیده بود بی‌نظیر و بسیار ننگین می‌باشد و نشان می‌دهد که هنوز این خاندان پس از قرن‌ها که بدین سرزمین وارد شده‌اند خود را ایرانی ندانسته و مطامع آنی و زودگذر خود را بر هر چیز ترجیح می‌داده‌اند. 

روایت شده است که «محمّد علی ‌میرزا در آخرین تلاش برای باز یافتن تاج و تخت تعهّد کتبی بی‌شرمانه‌ای هم کرد و آن را به دست ایوانف داد تا مفاد آن را مستقیماً به سن پترزبورگ مخابره کند. محمّد علی ‌شاه در این نوشته متعهّد شده بود که در صورت بازیافتن تاج و تخت خویش بدون چون و چرا از اوامر تزار روسیه اطاعت کند.

 ایوانف در تلگرافی که در روز ۳۱ژانویه ۱۹۱۲به درخواست محمّد علی ‌میرزا مستقیماً به عنوان ساز آنف وزیر امور خارجه روسیه مخابره کرده نوشته است محمّد علی ‌شاه علاوه بر این تعهّد کتبی شفاهاً به من گفت که از مدّت‌ها قبل به این نتیجه رسیده و معتقد شده است که صلاح ایران در این است که تحت‌الحمایه‌ی روسیه بشود و حاضر است در این مورد تعهّد کتبی بسپارد که در صورت باز یافتن سلطنت تمام شرایط روسیه را برای تحت‌الحمایه شده ایران خواهد پذیرفت.»۱

منبع ۱- ص 871 - هفت پادشاه - جلد دوم - محمود طلوعی

امیر تهرانی

ح.ف


شبه یادداشتها :۲۲ شهریور ۱۴۰۰ شمسی :بابا اینها را دیگر هیچ خدائی نفرستاده است.



شبه یادداشتها

۲۲ شهریور ۱۴۰۰ شمسی

بابا اینها را دیگر هیچ خدائی نفرستاده است.


من تقریبا دیر با آثار صمد بهرنگی آشناشدم، ولی به هرحال آشناشدم و این خود غنیمتی بود. امروز کتاب نامه های او را ورق می زدم که در صفحه ۳۳ آن مطلبی را یافتم که راست و پوست کنده و بدون هیچ گونه ابهامی سرچشمه بسیاری از بدبختیها ، غمها، و مشکلات بشری را توضیح میدهد:


" ...اما پیش از این هم برای بشر غم بوده است.نگاه کن ، بشر از هر طرف در غم‌محاط است: خدا با جهنمش که وصفش را جابجا توی قران آورده است- بشر را می ترساند، زلزله ها ، آتش فشانها، سیل ها ، رعد و برق

و...همگی بشر را می ترساند و زندگی را بر ایش تلخ می سازد.

اما اینها هیچکدام مهم نیستند.آنچه بشر با دست خودش می آفریند و با آن زندگیش را تلخ و اندوهگین 

می سازد، بالاتر از اینهاست.از وقتی چشم گشوده ایم با این کلمات آشنا شده ایم:

دروغ ، فریب، حیله،‌ریا، خیانت ، نامردی، پستی ، بی وفائی، چاپلوسی، ناجوانمردی، نمک نشناسی و نا آدمی...اینها را هیچ خدایی نفرستاده است...هیچ زلزله و اتشفشان درعگو نیست...اینها را ما خود می آفرینیم..."

امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها : ۲۲ شهریور ۱۴۰۰ شمسی: چرا دروغ می گوئیم؟



شبه یادداشتها

۲۲ شهریور ۱۴۰۰ شمسی

چرا دروغ می گوئیم؟


دروغگویی چند علت دارد:

-می ترسیم ...در خود احساس ضعف و ناتوانی می کنیم ، وبه همین دلیل  از گفتن حقیقت بخاطر حفظ منافع خود سر باز   می زنیم ...اصلا   بر این فکریم که حقیقت گفتن به منزله از دست دادن شهرت ، و منافع خودمان است پس دروغ می گوئیم.

-طرف مقابل ما آن قدر بی خرد و بی عقل است که اگر حقیقت را بگوئیم ، خودش، خود ما، یک زندگی  و یک خاندان را به آتش می کشد...پس دروغ می گوئیم.

چه  باید کرد؟

-د  ر مورد نخست باید روشی برای زندگی و کار خودمان انتخاب کنیم که ناچار به دروغ پردازی نشویم. همیشه حفظ آبرو و منافع مساوی با دروغ گویی نیست. قطعا روش ما نادرست بوده است. باید روشمان را اصلاح کنیم.


- در مورد دوم نیاز به هوشمندی ویژه می باشد. باید از عامل زمان استفاده کرد و طرف  مقابلمان راکه

 رب النوع ضد عقل و بی خردی است  و تاب شنیدن حرف راست و حقیقت را ندارد اندک اندک  با خود آن حقیقت روبرو سازیم.این نوع آدمها وقتی خودشان با حقیقت محض روبرو می شوند اغلب چنان پس گرد       می کنند  که اعتراض کردن و سر و صدا کردن یادشان می رود.(بشرط آن که ما مقصر نباشیم)...


-و اگر ما مقصریم پذیرفتن تقصیر، جبران و عذرخواهی  وظیفه هرکسی است که نام انسان بر خود گذارده و این در هر دو مورد اول و دوم صدق می کند


-در مورد کودکانی که دروغ می گویند باید از برخورد تند با آنان خودداری کرد. آنان می ترسند، احساس بی پناهی می کنند، احساس نا امنی می کنند که دروغ می گویند...اگر بدانند که والدینشان به اوبخاطر اشتباه انتقاد می کنند و لی تنبیه بدنی و فکری در کارنیست، آن وقت از میزان دروغگویی کاسته می شود.

امیر تهرانی

ح.ف