شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها: ۲۱ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی: رابطه پنهانی


شبه یادداشتها

۲۱ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی

رابطه پنهانی

هم اکنون به این نتیجه رسیدم که فکر و جسم با هم  رابطه ای پنهانی دارند...رابطه ای راز آلود...جسم در زمان حال زندگی می کند ...و هر لحظه کهنه تر می شود... در ضمن جسم ساکن است ...

ولی فکر هرجا که بخواهد و به هر زمان که اراده کند سفر می کند؛ از همین زمان حال گرفته تا به لحظه تولد خودمان!در برخی کارهای هیپنوتیزمی ذهن به لحظه تولد برده می شود...

فکر می تواند به پیش از آفرینش جهان ،منظورم سه دقیقه پیش از انفجار بزرگ پرواز کند...

فکر می تواند بر وضع خودمان در جهان و وضع جهان در سالهای آینده ...آخرین روز عمرمان... سفری که بیست سال قبل به جایی داشتیم ، با دقت متمرکز شود.

همه این پروازها و سفرها و جستجوها بدون جسم صورت می گیر د...ولی در تمام اینها جسم تحت تاثیر فکر قرار می گیرد...خاطره های خوش که فکر آنرا باز خوانی می کند جسم را به جو آرامش می برد...و فکر کردن به خاطره ای بد ...جسم را می سوزاند...

در حقیقت جسم برده فکر است. اگر فکر سالم است و دنبال درد نمی گردد جسم در امان است...اما وای بر جسمی  که فکر همزادش   فقط و منحصرا بدنبال باز خوانی و یا خلق لحظات رنج آور است...این گونه جسم همواره مریض اند...کوفته اند...خسته اند، در حال از دست دادن انرژی اتد

حال چه باید کرد؟ خیلی ساده است...فکر یک کالسکه است که ارابه رانش خود ما هستیم ، پس باید آنرا به درستی هدایت کنیم. مثبت فکر کردن، خود خوری نکردن، حسادت نداشتن، امید داشتن، و...راه در مان فکر آشوبگر است.


گردون نگری زقد فرسوده ماست          جیحون اثری ز اشک پالوده ماست

دوزخ شرری ز فکر بیهوده ماست            فردوس دمی ز فکر آسوده ماست

خیام


امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها : ۲۱ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی :خاطره دیروز و دیشب از شبه کرونا : یاد عطسه های قدیمی بخیر!


شبه یادداشتها

۲۱ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی


خاطره دیروز و دیشب از شبه کرونا

یاد عطسه های قدیمی بخیر!


آرتور شوپنهاور  متفکر المانی گفته است:

 "بزرگترین خردمندی آنست که لذت بردن از لحظه حال را بالاترین مقصود زندگی قرار دهیم، زیرا این تنها واقعیت هستی است و جز این همه بازی فکر و اندیشه است. اما می توانیم آن را بزرگترین حماقت خود نیز بخوانیم، چرا که در این حالت لحظه ای کوتاه به وجود می آید و به سرعت یک رویا ناپدید می شود و هرگز ارزش تلاشی جدی را ندارد."


راستش در همان " زمان حال" ناگهان واقعه ای رخ می دهد که هم زمان حال را خراب می کند و هم "حال" خود انسان را می گیرد.

دو روز است که خانواده من و از دیروز خودم دچار بدن درد شدید، سنگینی و تعریق زیاد و احساس یک حالت سرما خوردگی سنگین هستیم...این علیرغم آن است که من و همسرم هردو واکسن زده ایم و از تزریق دوم دو هفته و نیم گدشته است.

بقیه اعضای خانواده ام با توجه به سنشان یکبار تزریق واکسن داشته اند و قرار است ده روز دیگر نوبت دوم انجام شود.

اما این که علیرغم تزریق  واکسن ما خانواده ناگهان همگی به عوارضی دچار شدیم که با توجه به فصل گرما سر ما خوردگی نمی تواند باشد جای نگرانی دارد.

آیا این ضعیف شده کرونا ست ؟شبه کرونا ست؟  خود کرونا ست؟برخی از ما پیش از تزریق واکسن تقریبا چند بار  به این نوع ناراحتی ها دچار شدیم...ولی این بار سنگین تر بود. 

خوشبختانه حال همسرم و پسر دومم امروز بهتر است گویا  آنها فاز سخت را گذراندند ولی من و پسر بزرگم شب سختی را گذراندیم. 

و من نگران نوه کوچکم ، عروسم  و اعضای خانواده ام و همه هموطنانم بویژه کودکان ، نوجوانان و جوانان و میانسالان هستم. بویژه آنان که واکسن نزده اند. مگر اینان چقدر از جام زندگی نوشیده اند؟

در حقیقت همه مردم جهان مهم‌هستند؛ چون بنی آدم اعضای یکدیگرند...این سخنی است که سعدی شاعر انسانگرای ایر انی در ششصد هفتصد سال پیش گفته است.

در ضمن نکته ای را که تجربه نشان داده و برخی متخصصین بیماریهایی عفونی و ویروسی نیز تائید کرده اند این است که  اگر عطسه می کنید، مثلا سه یا چها ر و یا پنج تا! در آن صورت و  به احتمال قوی شما نه آنفولانزا دارید و نه کرونا، و اگر هم مبتلا شده اید شروع چند عطسه پشت سر هم به معنا و مفهوم آن است که این دو بیماری در حال خروج از بدن شماهستند.

 من پزشک نیستم ...ولی بهتر است پزشکان به این موضوع بیاندیشند که چه باید کرد که عطسه های پی در پی قدیم باز گردند تا بجای آنفولانزا و کرونا به سر ماخوردگی و زکام معمولی دچار شویم. 

بابا خدا پدر آن عطسه را بیامرزد!

امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها: ۱۹ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی : کامپیوتر هم زور را می فهمد!



شبه یادداشتها

۲۰تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی

کامپیوتر هم زور را می فهمد!

لپ تاپ من که در آن صد ها فایل ارزشمند (البته برای خودم)وجود دارد boot نمی کرد. یعنی روشن می شد ولی من نمی توانستم به درون کامپیوتر وارد شوم . در ضمن تمام عکس های خانواده از قدیم شاید هشتاد سال پیش  تا به امروز و کتابها و فایلهایی را که نیاز به بررسی و مطالعه آنان دارم همراه با کپی مدارک چندی پیش از لپ تاپ دانلود کرده ودر یک حافظه اکستنرنال ذخیره کردم.

بطور عجیب و مرموزی آن حافظه اکسترنال گم شد.

 و من ماندم با لپ‌تاپی که سیستم برق آن مشکل داردو این که بوت نمی کند. در اینترنت بدنبال مقالاتی در این ارتباط گشتم(البته پس از یکسال!)...متوجه شدم که در کی برد کامپیوتر یک کلید بنام F8 وجود دارد که د  ر حقیقت همان کلید زور و یا (by force) است .

 یعنی اگر کامپیوتری بوت نمی کند بهنگام روش شدن و بلافاصله باید چندین بار پشت سرهم کلید F8 را زد...تا پنجره ورود به کامپیوتر باز گردد و ویندوز نمایان شود.

بنابر این تصمیم جدی گرفتم تا ابتدا  مشکل برق کمپیوتر را حل کنم که به سوکت ورودی مربوط می شد . با صرف دو سه ساعت کار این مشکل حل شد. سپس در هنگام روش شدن چندین بار بر سر F8 زدم و کامپیوتر بوت کرد و توانستم بدرون آن راه یابم.

ای کاش مشکلات دنیا هم کلید F8 داشت ...و در زمانی که ما راهی بجایی نداریم و در ها در مقابل ما بسته است  می توانستیم F8 دنیار ا تکان دهیم تا درهای بسته باز شوند...راستی دنیا هم F8 دارد...و آیا ذاتا مجهز به F8 است ولی ما آنرا نمی شناسیم؟

امیر تهرانی

ح.ف


شبه یادداشتها: ۱۹ تیر ماه ۱۴۰۰شمسی :گلهایی با عطر روح مولوی



شبه یادداشتها

۱۹ تیر ماه ۱۴۰۰شمسی

گلهایی با عطر روح مولوی

دیروز در مقابل مزار نجارزاده از بزرگان عرفان در نزدیکی میدان بشیکتاش نشسته بودم و به ساختمان مزار نگاه می کردم.درختی بلند و بر افراشته در چند قدمی آن  و همراه با در ختانی بر آمده از مزارستان کوچک جانبی آن کهو اکثرا هم چون چتری بر بام آرامگاه او خم شده و برآن سایه می افکندند توجه ام را جلب کرده بودند. 

برخی از رهگذران در مقابل مزار نجارزاده می ایستادند و با خواندن دعا و آیات قران به او احترام می گذاردند.

در مقابل پنجره های مزار و بر روی زمین گلدانهای سنگی مدوری قرار داشت که گلهای سرخ در آن به خودنمایی مشغول بودند. خانمی پس از دعا در مقابل مزار خم شد و بر گلهای درون گلدان دست کشیده آنها رابو کرده و سپس دست بر سرو روی خود کشید. گویی بر این باور بود که روح نجارزاده بدرون گلها ی گرداگرد ۰ مزارش نفود کرده و آنها را تقدیس کرده است.

در جوار آرامگاه او که تاریخش به بیش از دویست سال پیش باز می گردد مزار دیگر بلندپایگان عارفان نقش بندی قرار دارد.

در جستجوی تاریخ زندگی او بر آمدم و دریافتم که او را "مولوی خوان" نامیده بودند. شاید بخاطر آن  که اشعار مثنوی مولوی  شاعر و عارف بلند پایه ایران را برای مردم می خوانده است.

سپس دریافتم که او تحت تاثیر افکار عرفانی محی الدین ابن عربی عارف نامدار مسلمان اسپانیایی بوده و به نظریه " وحدت وجود " او باور داشته و انرا تبلیغ می کرده است.

من بار ها از کنار مزار او گذشته بودم و لی این بار نجارزاده با تمامیت روح خود در مقابل دیدگان ذهن من حاضر شد و مرا وادار کرد تا او را بیشتر بشناسم. و دانستم که او نیز غرقه دریای معرفت جلال الدین محمد مولوی نویسنده کتاب مثنوی بوده که من نیز از خیل مشتاقان شعرهای عرفانی او هستم.پس ما با خیلی از انسانها پیوند فکری و روحی داریم و خود نمی دانیم. تنها نشان موجود از این پیوند ها جذبه های ناشناخته ایست که ما را به سمت  آنان می کشاند و ما از علت آنها بی خبریم.

امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها :۱۷ تیرماه ۱۴۰۰ شمسی : یادداشتی از صمد بهرنگی متعلق به ۵۹ سال پیش



شبه یادداشتها

۱۷ تیرماه ۱۴۰۰ شمسی

یادداشتی از صمد بهرنگی در۵۹ سال پیش

امروز به تصویری از یک یادداشت صمد بهرنگی بر خوردم که برای یکی از دوستانش بنام فرنود نوشته است .  تاریخ  این یادداشت ۱۱ /۵/ ۱۳۴۱  یعنی ۵۹ سال پیش  می باشد .  یادداشت صمد خطاب به فرنود این گونه آغاز می شود:

گفتی چیزی در این دفتر بنویسم تا بماند یادگار! من هم این چند بیت شعر را از ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج) برایت می نویسم. این بیت ها از قطعه کاروان می باشد. دوبند از اول قطعه و یک بند از وسط هایش:

دیر است گالیا

دیگر زمن فسانه دلدادگی مپرس

دیگر زمن ترانه شوریدگی مخواه

دیر است گالیا ... به ره افتاد کاروان!

عشق من و تو ....آه !

این هم‌حکایتی است

اما در این زمانه که در مانده هرکسی

از بهر  نان شب

دیگر بر ای عشق و حکایت مجال نیست

زیباست رقص و ناز سر انگشت های تو

بر پرده های تار

اما هزار دختر همسال تو کنون

جان می کنند در قفس تنگ کارگاه

البته صمد در انتهای نامه خود گفته که نمیداند  شعر را درست نوشته و یا غلط؟  و راست می گفته چون ترتیب در ست شعر این گونه است:

 

شاد و شکفته در شب جشن تولدت

تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک

امشب هزار دختر همسال تو ولی

خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک

.....

اما هزار دختر بافنده این زمان

با چرک و خون زخم سر انگشت هایشان

جان می کنند در قفس تنگ کارگاه

 علیرغم آن که شعر ۵۹ سال پیش سروده شده و لی گویی امروز عرصه زمین را ترسیم کرده است.

امیر تهرانی

ح.ف