شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یاد داشتها : ۱۶ تیرماه ۱۴۰۰ شمسی : کتاب سرنوشت در ظرف آشغال بود


شبه یاد داشتها

۱۶ تیرماه ۱۴۰۰ شمسی

کتاب سرنوشت د ر ظرف آشغال بود

چند سال قبل در یکی از روزهای خوب خدا، جوان بیکار، بی‌پول و سرخورده سیاهپوستی که در حال گذر از خیابانی بود و در ظرف آشغال بدنبال ته مانده غذائی می‌گشت ناگهان چشمش به کتابی دست دوم تحت عنوان « چگونه می‌توان پولدار شد؟» افتاد که درون همان ظرف آشغال انداخته شده بود.

 با قدری تردید، کتاب را از درون ظرف آشغال بیرون آورده، بطور سطحی نگاهی به موضوعات آن کرد و آنگاه « جرقه‌ای معنوی » در ذهنش زده شد. همان جرقه‌ای که جولیا کامرون نویسنده کتاب پر ارزش « راه هنرمند » آن را اصل همه خلاقیتها معرفی کرده است.

 این جرقه محصولی از روشنائی امید و آرزو در وی بوجود آورد و برای لحظه‌ای سرتا پای او را لرزاند و با خود گفت : « شاید این کتاب همان کلید گمشده طلائی باشد، که به من امکان « فتح گنجها » و راه خلق ثروت را بدهد. »

سپس بدون آنکه بدنبال قوت لایموت بگردد، کتاب را در جیبش گذارده و راهی کاخ بی‌خانمانها یعنی متروی نیویورک شد.

 پس ازآنکه گوشه دنجی را بدست آورد به مطالعه کتاب پرداخت که بزبان انگلیسی و توسط یک نویسنده هندی با زبانی ساده راههای مختلف ولی آسان پول درآوردن را شرح داده بود.

 با خواندن هر صفحه از کتاب از نظر ذهن و فکر از فقر و نداری دور شده و به ثروت و فراوانی نزدیک می‌گردید.

دست آخر یکی از روشهای کتاب را بعنوان شغل آینده خود انتخاب کرد:"استفاده از  تخصص دیگران  و شغل یابی برای آنان"

 می دانید که در اطراف ما دهها و صدها بیکار وجود دارند که هر کدام حرفه‌ای را می‌دانند و تخصصی دارند ولی قادر به عرضه کار خود نیستند.

 یعنی در این ارتباط نیاز به یک مؤسسه کاریابی و عرضه سرویس و خدمات می‌باشد که اطلاعات مربوط به کارجویان را ثبت و ضبط نموده و سپس آنان را به مشتریان عرضه کند.

این همان کاری بود که جوان سیاهپوست انجام داد. یعنی نگاهی به اطراف خود انداخت و خیل بیکاران را نگریست که در اطرافش پرسه می‌زدندو در یک لحظه بخصوص یعنی همان « لحظه اقتدار » تصمیم خود را گرفت و همانجا بدون داشتن دفتر یا مؤسسه و یا مغازه‌ای، یک شرکت کاریابی و عرضه سرویس خدمات سیّار تأسیس کرد.

به این ترتیب که با بیکاران گرداگرد خود به صحبت نشست، و نام هر کدام را که کاری بلد بودند در دفترچه ای ثبت و یادداشت کرد. آنگاه به سراغ مؤسسات، مغازه‌ها، و حتی خانمهای خانه‌دار رفت و اعلام نمود که هنگی آماده به خدمت از کارگران و تکنسین‌ها را در اختیار دارد که با مزدی مناسب و قابل توافق آماده شیشه پاک‌کنی تا نجاری می‌باشند.

از همان زمان بود که سیل پیشنهادها و درخواست دریافت سرویس و خدمات مختلف کاری بسوی او سرازیر شد. خانمهای خانه‌دار ، شرکتها، مؤسسات، گاراژها، رستورانها و ... همه خواهان دریافت چنین خدماتی بودند.

جوان سیاهپوست که کلید طلائی را پیدا کرده بود براحتی دروازه بسوی سرنوشت را گشود وبا یافتن کار برای بیکاران و عرضه کار آنان به مشتریان، حق العمل عادلانه‌ای را از آن همه بیکار دریافت کرد و از پولی که اندوخته بود در کوتاه مدت، شرکت خود را تأسیس نمود که امروزه همان کار را در سطحی وسیع انجام می‌دهد، و حتی دهها نفر را در استخدام خود دارد.

امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها ۱۵ تیرماه ۱۴۰۰ شمسی: یاد آن قاضی بخیر!


شبه یادداشتها

۱۵ تیرماه ۱۴۰۰ شمسی:

 یاد آن قاضی بخیر!

امروز عکس کارت پایان خدمت وظیفه ام را نگاه می کردم . بیادم افتاد که بخاطر غیبتی که در معرفی  به سازمان نظام وظیفه داشتم پس از پایان خدمت  پرونده مرا به دادگستری فرستادند تا قاضی حکم بدهد. 

در آنجا تعدادی دیگر را دیدم که به همین علت درب اتاق قاضی منتظر ورود بودند. 

دل شوره عجیبی داشتم.از همدوره ایها پرسیدم آیا می دانند که قاضی در این گونه موارد چه حکمی صادر می کند. اغلب پاسخ دادند شش تا یک سال زندان! این حرفها بر دل شوره ام افزود.

تا این که وارد اتاق قاضی شدیم. او  را مردی یافتم که  موقر ، مرتب ، و با هیبت بر کرسی قضاوت تکیه زده بود . سلام کردم ؛ پاسخ داد .پاسخش آمیخته به مهر وهمراه با  لبخند ی برلب بود.

پرونده ام را ورق زد، نگاهی به من کرد وپرسید: پسرم چقدر می توانی بپردازی ؟ توانایی ات در پرداخت چقدر است؟ 

از این که مرا " پسرم " خطاب کرد و پرسید که چقدر می توانم بپردازم ، دلم آرام گرفت. فهمیدم زندان در کار نیست. بلکه باید جریمه داد...خواستم مبلغی را پیشنهاد کنم و بگویم که من فقط آن میزان توانایی  پرداخت را دارم که عقل بدادم رسید و بر زبانم جاری شد: جناب قاضی هر چه شما بفرمائید،...و او  نگاهی به من کرده و گفت: می خواستم بنویسم  سیصد و لی می نویسم صد و پنجاه. برو بانک پرداخت کن رسید را بیاور حکم دریافت کارت حدمتت را صادر می کنم.


تشکر کرده از اتاق بیرون آمدم . فقط منظورش را از سیصد و صد و پنجاه نفمهیده بودم...آیا منظورش صدو پنجاه هزار تومان بود...حقوق یک مدیر در آن زمان پنج و یا شش هزار تومان بود...اگر این گونه بود که بیچاره شده بودم.

رفتم بانک...دستور قاضی  را به کارمند بانک ارائه کردم...صدو پنجاه تومان را روی گیشه گذاشتم و با خود گفتم : قطعا می زند زیر خنده و می گوید : کجای کاری ؟ برو ۱۴۹،۸۵۰  تومان بقیه اش را بیاور! ولی کارمند بانک پول را تحویل گرفته ، مهر روی رسید زد و گفت برو پیش قاضی!

با خوشحالی تمام به دفتر قاضی برگشتم ... او حکم را صادر کرد  و گفت به هنگ محل خدمتت برو و کارت پایان خدمتت را دریافت کن !

 تشکر فراوان کردم ...

و او گفت : پسرم موفق باشی

امیر تهرانی

ح.ف



شبه یادداشتها ۱۴ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی : سگی بنام "عرب"


شبه یادداشتها

۱۴ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی

سگی بنام " عرب"

خانواده خوبی را می شناسم که نام سگ خود را " عرب" گذاشته است. می گویند ما از عربها خوشمان نمی آید. در حالی که  اینان ملت موفقی هستند و اصلا نیاز به این عکس العملها  نباید داشته باشند. البته عربها چون نمی توانند به پای اینان برسند  نوعی حسادت به اینها دارند.

من یاد فردوسی این ایرانی حقیقی و پاک نهاد می افتم که در شرح تاریخ باستان وقتی به بازگویی  سرگذشت ضحاک می پرداز و با این که ضحاک از پدری عرب بدنیا آمده ،پدر ضحاک را مردی پاکدین و بازرگانی خداشناس معرفی می کند و هر گز کینه را در گزارش تاریخ دخالت نمی دهد.

حتی فردوسی اشاره می کند که رستم قهرمان باستان و جهان پهلوان ایران از مادری  از نژاد عربان بود.یعنی او به گونه ای  نیمه عرب و نیمه ایرانی بود ن رستم را تایید می کند. فقط نکته مهم در شخصیت رستم و شکل گیری آن این بوده است که دلیری ایرانی وفداکاری و وطن پرستی ایرانی بر او غلبه داشت. خاک ایران او را تغییردداده بود. برای او همه چیز ایران بود و ایرانی!

امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها ۱۴ تیرماه ۱۴۰۰ شمسی : به حرف چه کسی باید گوش دهیم؟


شبه یادداشتها

۱۴ تیرماه ۱۴۰۰ شمسی

به حرف چه کسی باید گوش دهیم؟

سقراط فیلسوف و متفکر یونان باستان سعیدمی کرد مردم آتن را از یک حیرت زدگی بیرون آورد. چون هر آتنی از خود می پرسید: باید به حرف عموم گوش کرد و یا نباید گوش کرد؟ تمام کوشش سقراط این بود که مردم آتن از این بر سر دوراهی ماندن بیرون آیند.

در صورتیکه راه صحیح این است که باید به حرف عقل گوش کرد و هر چه عقلانی بود عمل کرد. در نتیجه آن حیرت زدگی و سر دوراهی ماندن از بین می رود. و بطور قطع این هسته اصلی تفکر سقراطی بود که متاسفانه نگذاشتند در جامعه آتن جا بیفتد.

امیر تهرانی

ح.ف

شبه یادداشتها ۱۳ تیرماه ۱۴۰۰ شمسی : عشق و عشق و عشق


شبه یادداشتها

۱۳ تیرماه ۱۴۰۰ شمسی

عشق و عشق و عشق

نیما شاعر معروف و بنیانگزار شعر نو پارسی زمانی گفته بود که از یک شعر بسیار خوشش آمده بود و آن شعر زیر بود:


بجز از عشق که اسباب سر افرازی بود     هر چه دیدیم و شنیدیم همه بازی بود


اریک فروم نویسنده و روانشناس مشهور نیز کتابی با عنوان " هنر عشق ورزیدن" دارد که به زبانهای مختلف ترجمه شده است. او بر این باور بود که دونوع عشق وجود دارد:

عشق نوع اول: کودکانه و نابالغ  

-و عشق نوع دوم ، عشق بالغانه و تکامل یافته!

عشق اول می گوید: باید فقط مرا دوست بداری !(علت دعواها، بگو مگوها و حتی طلاقها زوجهای جوان...چون در سرزمین و جهان   عشق   کودک مانده اند...در مانده اند...یعنی متاسفانه عقب مانده اند)...یا می گوید و همیشه در بوق عشق این گونه می دمد که فقط مرا دوست بدار!... و اهمیت ندارد که من تو را دوست بدارم یا نه!ویا این که دلیلی ندارد که  برای چه دیگری  را دوست دارد ؟برای خود معشوق ویا برای خودش ؟ ...چون از نظر او  این موضوعات مهم نیست . بلکه می گوید فقط مرا دوست بدارو فقط همه عاشق من باش!


اما عشق دوم: این عشق از مرحله کودکی گذشته به بلوغ رسیده و حرف حسابش این نیست که " دوست دارم چون دوستم دارند. " بلکه می گوید:"چون دوستت دارم به تو نیاز دارم ...در حالی که عشق در مانده و نابالغ می گفت:"چون به تو نیاز دارم دوستت دارم"


و اگر عشق از مرحله بلوغ بگذرد به عروج می رسد، پهنه فضا را در بر می گیرد، از پیوستار زمان و فضا می گذرد  مثل عشق  سعدی شیر ازی می شود. این بلبل گلستان و بوستان ادب پارسی می گوید:


به جهان خرم‌ از آنم که جهان خرم از اوست     عاشقم بر همه عالم که همه عالم از  اوست


امیر تهرانی

ح.ف