شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

تر سناک تر از مرگ

مارک منسون نویسنده خود ساخته ای که با وبلاگ نویسی کار نوشتن را آغاز کرد و وقتی به شهرت رسید به نوشتن کتاب پرداخت که برایش شهرت جهانی به ار مغان آوردند.
او گزارشی در باره اینده بشر دارد که در صورت تحقق سخت جانکاه خواهد بود.
او در مورد از بین رفتن مرگ گفته اسن :
"فکر از بین بردنِ احتمالِ مرگ، غلبه بر شکنندگی بیولوژیکی‌مان، و تسکین دادنِ همه دردها، در ظاهر به شدت هیجان انگیز است. اما به نظر می تواند در عمل یک فاجعه‌‌ی روانی باشد.
اولا اگر مرگ را از بین ببرید، یعنی دقایقِ عمر دیگر کمیاب نیستند، و اگر کمیابیِ دقایق عمر را از بین ببرید، دیگر نمی‌توانید برایشان ارزشی مشخص کنید. همه چیز در برابرِ وقت و توجه شما به یک اندازه خوب یا بد و با ارزش یا بی‌ارزش خواهد بود؛ چون بی‌نهایت وقت و توجه در اختیار دارید. می‌توانید صدها سال وقت صرف تماشای یک برنامه‌ی تلویزیونی کنید و مهم نباشد. می‌توانید بگذارید روابط‌تان نابود شوند و فروبپاشند؛ چون این آدم‌‌ها که همیشه خواهند بود. پس چرا زحمتِ درست کردن رابطه را به خودتان بدهید؟! می‌توانید هر افراط و انحرافی را با گفتنِ «خوب قرار نیست من رو بکشه» توجیه کنید و انجامش دهید. 
مرگ از نظر روانی اهمیت دارد؛ چون به زندگی بها می‌بخشد. حالا چیزی برای از دست دادن وجود دارد.

نمی‌توانید ارزش چیزی را بفهمید، مگر آنکه احتمالِ از دست‌دادنِ آن را تجربه کنید."
خدا آنروز ها را نیاورد، بلابدور!
امیر تهرانی

چشم پزشک : من این چشم تو را عمل نمی کنم ...


در نوشتار پیشین مقدمه ای از  ماجرای جراحی نامبارک  چشم چپ خود سخن گفتم که باعث شد   دریچه دلم را تاقیامت بر روی چشم پزشکی  ببندم که مرا عمل کرد (ویا داد به دیگری عمل کند که از چشم پزشکی هیچ نمی دانست  و یا  خودش موقع عمل حالت عادی نداشت. )
چون من  فکر می کردم او  یک پزشک وظیفه شناس و با اخلاق است و واقعا به او اطمینان کرده بودم که  شور بختانه این اشتباهی محض بود.
چون  عمل آب مروارید  چشم من که او انجام داد   به تایید چشم پزشکان دیگری که پس از آن مرا معاینه کردند یک فاجعه پزشکی بود و گویی با کار د و چنگال آشپزخانه به جان چشم افتاده و جاهایی را پاره پاره کرده بودند که هیچ ربطی به عمل آب مروارید ندارد.

این چشم پزشک که شهرتی هم به هم زده چشم چپ مر ادر  بیمارستان معروف چشم پزشکی عمل کرد  که تابلوی حدود 120  چشم پزشک معروف را بر سر در خود یدک می کشد

خدا نصیب دشمن نیز نکند.یک عمل آب مروارید ساده که می بایست نیم ساعت و یا حد اکثر چهل  دقیقه  َطول بکشد حدو د دوساعت و نیم طول کشید.
وقتی به هوش آمدم ناخنها و لبهای من کبود بودند، و نشان از نرسیدن اکسیژن به قلب می داد. تنفس سنگین، قلب در فشار ، گویی از عمل جراحی قلب بیرون آمده بود بودم.  خودشان پزشک قلب آوردند. 
چهل و هشت  ساعت بعد را  بسیار  سخت و با سنگینی سر و منگی گذراندم و  در روز موعود نزد  ایشان  رفتم. 
بدون آن که مرا در جریان فاجعه  قرار دهد  و بگوید که  بر سرچشم من آورده با آه و ناله گفت: من  از کت و کول افتادم  ، کره چشم شما موقع عمل پایین و بالا می پرید به چپ و راست می رفت و اصلا کره چشم شما پایه ندارد ، ودر هوا آویزان است. وسپس به آرامی در گوشم گفت: چشم شما از این به بعد به صورت نسبی می بیند.

بلافاصله زنگ اخبار مصیبت در وجودم به صدا در آمد. چون فهمیدم دکتر آقا دسته گلی به آب داده است. نز د پزشکان دیگر رفتم، گفتند بینایی شما 20 از 100 است و پنج جای عنبیه شما پاره و پنج بخیه در چشم شماست. ووقتی دلایل آقای دکتر را گفتم از جمله بالا و پایین پریدن کره چشم را با نگاهی بهت زده به من نگریسته و گفتند: آقا این مزخرفات را چه کسی گفته است. پس از 20 روز نزد آقای دکتر  برگشتیم و گفتم من دوبینی دارم گفت باید چشم راست شما را عمل کنم تا چشم چپ شما درست شود. و من گفتم : چشم دوم را نمی توانم پپیش شما عمل کنم، چون شما فقط با بیهوشی عمل می کنید و من حسب تشخیص پزشک قلب فعلا نباید بیهوش شوم. لطفا ابن بخیه ها را اگر وقتش رسیده در جای مناسب و وقت مناسب در آورید.به محض شنیدن این سخن من چشم پزشک خون در صورتش دوید و رگهای گردنش ورم کرد و صورتش به صورت سلاخان مبدل شد و مدام فریاد می زد: من چشم دیگر تورا عمل نمی کنم من چشم دیگر تو را عمل نمی کنم.... واین جمله را مدام  تکرار می کرد ...و سپس ناگهان به من حمله ور شده سر مرا بدستگاه چسبانده و با خشم فراوان شروع به در آوردن بخیه ها کرد ، دو تا بخیه را بزور کشید و سومی و چهارمی و پنجمی را نتوانست ، در فاصله ای که دستش را از روی سرم برداشت ...خودم را بعقب کشیدم و  او به جلو پریده و  با خشم بیشتر روی چشم من چسب های پی در پی زد و  گفت: من اصلا متخصص شبکیه هستم من متخصص قرنیه نیستم که آب مروارید عمل کنم. (جناب دکتر هر روز حدود ده عمل آب مروارید دارد. ) سپس مرا به دکتراتاق بغل معرفی کرد که  بعد از چهل و هشت ساعت پیش متخصص دیگری بروم .
در ضمن گفت که پس از 24 ساعت پانسمان را از روی چشم بر دارم. خدا نصیب نکند وقتی پانسمان را برداشتم دیدم تمام ارتفاع ها مورب است، مداوم تصویرهای عجیب و غریب در مقابل دید من ظاهر می شوند. وحشت .سراپای وجودم را فرا گرفته بود.
روز موعود دکتر جدید  به محض معاینه گفت چشم شما خونریزی کرده ، فشار چشم بشدت سقوط کرده است. و شما را من همین امروز عمل مجدد می کنم تا بخیه ها مجددا زده شوند.
همان روز عمل شدم و پنج بخیه بر روی نقاط پاره پاره شده چشم من قرار داده شد. 
  چشم هنوز که هنوز است  درگیر و ناتوان و صدمه خورده و همه پزشکانی که آن را معاینه کرده اند گفتند: بیش از این نمی شود به یک چشم صدمه زد.
هم اکنون سه بخیه پس از چند ماه داخل چشم است و پزشکان تشخیصشان این است که  باید صبر کرد (حتی یک سال) تا خود بخیه ها یا بیفتند و یا جذب شوند.
آنچه که دریافتم حقیقت تلخی بود و آن این که متاسفانه این چشم پزشک در لباس طبابت کار می کند و لی در حقیقت  روحی نا آرام و ناسالم درون دارد  که با کوچکترین تحریک ناگهان او را وا می دارد با زبان و در مورد من سلاخ وار  به مریض حمله ور  شود.

امیر تهرانی

ح.ف

احمق پروری


آلبر کامو کتابی دارد بنام : "تعهد اهل قلم " و در آن مقاله ای بنام"تحمیق در کجاست" را گنجانده است.

در انتهای این مقاله نکته جالبی را آورده است که می تواند فتح بابی باشد برای یافتن و دانستن سر منشاءهای احمق پروری!

او می نویسد: "کسانی که ادعا می کنند همه چیز می دانند و ادعا می کنند که می توانند هر کاری را انجام دهند سر انجام به این نتیجه می رسند که....باید همه را کشت."

نگاهی بیاندازید به گفته های بلند گو بدست ها ی آن طرف مرز! ناگهان در می یابید که اینان خود را آماده می کنند که...همه را باید کشت.

واقعا باید از چنین آینده ناگوار و وحشتناکی ترسید.

امیر تهرانی

پس ما خیلی فقیریم

دیروز همراه همسر عزیزم  از مقابل کتابفروشی در خیابانی نزدیک به پل چوبی تهران رد می شدیم. ناگهان هردو متوجه شدیم که کتابفروشی خالی از هر مشتری است، و خاک بر سر وروی همه کتابهای جلوی ویترین نشسته است. گویی پتک فراموشی و از یاد رفتن  بر سر آنها زده اند. 

این صحنه بس غم انگیز مرا به یاد گفتار ی از صمد بهرنگی نویسنده معروف و فقید سرزمینمان انداخت که  در باره فقر گفته بود: 

"-فقر گرسنگی نیست، فقر خاکی است که بر کتابهای کتابفروشی می نشیند،

'فقر پوست موزی است که از پنجره اتوموبیل به خیابان انداخته می شود،

فقر بی شا م سر به بستر گذاردن نیست، فقر نداشتن فکر و اندیشه طی روز است..."

اگر اوضاع جهان از این قرار باشد ما جزو فقیر ترین ها هستیم ...

 امیر تهرانی

ما خیلی فقیریم!


امروز همراه همسر عزیزم  از مقابل کتابفروشی در خیابانی نزدیک به پل چوبی تهران رد می شدیم. ناگهان هردو متوجه شدیم که کتابفروشی خالی از هر مشتری است، و خاک بر سر وروی همه کتابهای جلوی ویترین نشسته است. گویی پتک فراموشی و از یاد رفتن  بر سر آنها زده اند. 

این صحنه بس غم انگیز مرا به یاد گفتار ی از صمد بهرنگی نویسنده معروف و فقید سرزمینمان انداخت که  در باره فقر گفته بود: 

"-فقر گرسنگی نیست، فقر خاکی است که بر کتابهای کتابفروشی می نشیند،

'فقر پوست موزی است که از پنجره اتوموبیل به خیابان انداخته می شود،

فقر بی شا م سر به بستر گذاردن نیست، فقر نداشتن فکر و اندیشه طی روز است..."

اگر اوضاع جهان از این قرار باشد ما جزو فقیر ترین ها هستیم ...

 امیر تهرانی