شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

پسرک ماموریت داشت تا...

شبه یادداشتها

وقتی کـه نشستم تا مطالعه کنم، نیمکت پارک خالی بود. در زیر شاخه‌های‌ طویل و پیچیده‌ی درخت بید کهنسال، دلسردی از زندگی دلیل خوبی برای اخم کردنم شده بود، چون دنیا می خواست مرا درهم بکوبد.

یک مرتبه  پسر کوچکی با نفس بریده بـه من نزدیک شد. درست مقابلم ایستاد و با هیجان بسیار گفت:‌ “نگاه کن چه پیدا کرده‌ام!”

در دستش یک شاخه گل بودو چه منظره‌ی رقت‌انگیزی! گلی با گلبرگ های‌ پژمرده. از او خواستم گل پژمرده‌اش را بردارد و برود بازی کند.

 تبسمی کردم، سپس سرم را برگرداندم. اما او بـه جای ان کـه دور شود، کنارم نشست و گل را جلوی بینی اش گرفت و با شگفتی فراوان گفت: “مطمئنا بوی خوبی می‌دهد و زیبا نیز هست!

بـه همین دلیل ان را چیدم. بفرمایید! این مال شماست. آن علف هرز پژمرده شده بود، و رنگی نداشت، اما میدانستم کـه باید آن را بگیرم و گرنه امکان داشت او هرگز نرود.

 از این‌رو دستم را بـه سوی گل دراز کردم و پاسخ دادم: “ممنونم، درست همان چیزی اسـت کـه لازم داشتم.”

“ولی او بـه جای این کـه گل را در دستم بگذارد، ان را در وسط هوا نگه داشته بود، بدون دلیل گویا نقشه‌ای داشت!”

آن وقت بود کـه برای اولین بار مشاهده کردم پسری کـه علف هرز را در دست داشت، نمی‌توانست ببیند، او نابینا بود! 

ناگهان صدایم لرزید، چشمانم از اشک پر شد. او تبسمی کرد و گفت: “قابلی ندارد.” سپس دوید و رفت تا بازی کند.

توسط چشمان بچه‌ای نابینا، سرانجام توانستم ببینم، مشکل از دنیا نبود، مشکل از خودم بودو بـه جبران تمام ان زمانی کـه خودم نابینا بودم، با خود عهد کردم زیبایی زندگی را ببینم و قدر هر ثانیه‌ای کـه مال من اسـت را بدانم و ان وقت ان گل پژمرده را جلوی بینی‌ ام گرفتم و رایحه‌ی گل سرخی زیبا را احساس کردم.

منبع: .talab.org

انتخاب : امیر تهرانی

پسرک ماموریت داشت تا...

شبه یادداشتها

وقتی کـه نشستم تا مطالعه کنم، نیمکت پارک خالی بود. در زیر شاخه‌های‌ طویل و پیچیده‌ی درخت بید کهنسال، دلسردی از زندگی دلیل خوبی برای اخم کردنم شده بود، چون دنیا می خواست مرا درهم بکوبد.

یک مرتبه  پسر کوچکی با نفس بریده بـه من نزدیک شد. درست مقابلم ایستاد و با هیجان بسیار گفت:‌ “نگاه کن چه پیدا کرده‌ام!”

در دستش یک شاخه گل بودو چه منظره‌ی رقت‌انگیزی! گلی با گلبرگ های‌ پژمرده. از او خواستم گل پژمرده‌اش را بردارد و برود بازی کند.

 تبسمی کردم، سپس سرم را برگرداندم. اما او بـه جای ان کـه دور شود، کنارم نشست و گل را جلوی بینی اش گرفت و با شگفتی فراوان گفت: “مطمئنا بوی خوبی می‌دهد و زیبا نیز هست!

بـه همین دلیل ان را چیدم. بفرمایید! این مال شماست. آن علف هرز پژمرده شده بود، و رنگی نداشت، اما میدانستم کـه باید آن را بگیرم و گرنه امکان داشت او هرگز نرود.

 از این‌رو دستم را بـه سوی گل دراز کردم و پاسخ دادم: “ممنونم، درست همان چیزی اسـت کـه لازم داشتم.”

“ولی او بـه جای این کـه گل را در دستم بگذارد، ان را در وسط هوا نگه داشته بود، بدون دلیل گویا نقشه‌ای داشت!”

آن وقت بود کـه برای اولین بار مشاهده کردم پسری کـه علف هرز را در دست داشت، نمی‌توانست ببیند، او نابینا بود! 

ناگهان صدایم لرزید، چشمانم از اشک پر شد. او تبسمی کرد و گفت: “قابلی ندارد.” سپس دوید و رفت تا بازی کند.

توسط چشمان بچه‌ای نابینا، سرانجام توانستم ببینم، مشکل از دنیا نبود، مشکل از خودم بودو بـه جبران تمام ان زمانی کـه خودم نابینا بودم، با خود عهد کردم زیبایی زندگی را ببینم و قدر هر ثانیه‌ای کـه مال من اسـت را بدانم و ان وقت ان گل پژمرده را جلوی بینی‌ ام گرفتم و رایحه‌ی گل سرخی زیبا را احساس کردم.

منبع: .talab.org

انتخاب : امیر تهرانی

یک دهخدا و یک ایران

شبه یادداشتها

امروز هفتم اسفند سالروز تولد شادروان استاد علی اکبر دهخداست. بزرگمردی که با همت خود اثری جاودانه مانند "لغتنامه " را بوجود آورد.

این اثر ماندنی امروز بنام " لغتنامه دهخدا" شهرت دارد و حتی سازمانی بنام "سازمان لغتنامه دهخدا" نیز به فعالیت مشغول است که در آن اساتید و محققین برجسته مانند   شادروان دکتر  محمد معین فعالیت چشمگیر داشته و دارند.

من خود از کار ها و شغلهایی که انجام داده ام و نوع کارهایی که طی عمرم انتخاب کرده ام رضایت دارم و شرح چهل سال تجربه کاری خود را در بلاگفا  و  بلاگ اسکای داده ام.اما اگر بار دیگر به جهان می آمدم  سعی می کردم راه استاد دهخدا و دکتر محمد معین را و یا هنرمند بزرگی چون استاد الاساتید کیخسرو خروش  را انتخاب کنم. چون اینان زبان، فرهنگ و هنر سرزمین ما را جاودانه ساخته اند.

امیر تهرانی



عاشق از نوع دیگر

شبه یادداشتها

گفته ای از اسپینوزا وجود دارد که می گوید: (او عاشق خدا بود ولی انتظار نداشت که خدا هم عاشق او باشد.)

این گفته دارای چنان معنای عمیقی است که یوهان ولفگانگ گوته  نویسنده، متفکر و شاعر شهیر آلمانی در مورد آن گفته است:(این جمله یک بی کرانگی دارد که همه ظرفیت فکری مرا اشغال کرده است.)...

قطعااین همان عشق حقیقی است که بطور نادر در جهان انسانی بوقوع     می پیوندد و از آن داستان عشق را می سازند. 

و بی جهت نیست که شاعر عارف و عارف شاعر مولانا جلال الدین محمد شاعر پارسی گوی ما در شعری گفته است:

علت عاشق زعلتها جداست

عشق اصطرلاب اسرار خداست

امیر تهرانی

چرا شیطان به انسان سجده نکرد؟ پاسخ خود شیطان:

درسی که شیطان به فرعون داد

همان گونه که در کتابهای دینی خوانده ایم فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی می کرد.

روزی مردی پیش او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.

فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید: کیستی؟ ناگهان آن موجود رانده شده و آن مرکز وسوسه وارد شده و گفت : من شیطان هستم ،ضمنا خدایی که نمی داند پشت در اتاقش بدبخت تر ازآن است که بتوان توصیف کرد. دید که شیطان وارد شد.
آنگاه شیطان با قدرت ابلیسی خود    خوشه انگور  را به طلا تبدیل کرد.
سپس شیطان  به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
 شیطان قصد رفان کرد  که فرعوناز او پرسید: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟

شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او  احمقهایی مانند تو به وجود می آید.

منبع arg.mag

انتخاب امیر تهرانی