درسی که شیطان به فرعون داد
همان گونه که در کتابهای دینی خوانده ایم فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی می کرد.
روزی مردی پیش او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید: کیستی؟ ناگهان آن موجود رانده شده و آن مرکز وسوسه وارد شده و گفت : من شیطان هستم ،ضمنا خدایی که نمی داند پشت در اتاقش بدبخت تر ازآن است که بتوان توصیف کرد. دید که شیطان وارد شد.
آنگاه شیطان با قدرت ابلیسی خود خوشه انگور را به طلا تبدیل کرد.
سپس شیطان به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
شیطان قصد رفان کرد که فرعوناز او پرسید: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟
شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او احمقهایی مانند تو به وجود می آید.
منبع arg.mag
انتخاب امیر تهرانی