شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : اضطراب وجود و طناب نجات

شبه یادداشتها

22 اردیبهشت 1401

اضطراب وجود و طناب نجات

یکی از نزدیکان نوشته ای امروز برای من فرستاد که به اضطراب انسانی مربوط می شود و من بخشی از آن را در این شبه یادداشت می آورم:

‏"‎اگر بخواهم با شما رو راست باشم باید بگویم که زندگی به شکل گُریز ناپذیری سخت است و این ربطی به جایی که هستید و جوری که زندگی می‌کنید ندارد.‏من به آن می‌گویم:

 "اصل بقای سختی"

‏‎یعنی سختی از شکلی به شکل دیگر تبدیل می‌شود ولی نابود نمی‌شود...

‏‎برای همین هم در غرب در یک زندگیِ خیلی خوب و عادی، جایی که هیچ کسی به هیچ کسی به خاطر عقایدش شلیک نمی‌کند و همه چیز آرام است؛ آدمهای زیادی مُشت مشت قرص ضد افسردگی می‌خورند که بتوانند خودشان را هر روز صبح از داخل رختخواب بکشند بیرون!

اینجا هم فراوانند آدم‌های پُف کرده، آدم‌های بد حال،       آدم های روی لبه...

‏‎خیلی‌ها معتقدند که پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخودفرنگیِ غیر ارگانیک و گِلوتِن، ما‌ها را اینجوری کرده و قدیم‌ها مردم خوشبخت‌تر بودند. 

من می‌گویم بشنوید ولی باور نکنید.

‏‎حتی هزار‌ها سال پیش شاهزاده‌‌ای هندی به نام سیزارتا یا همان بودا از قصر بلورین خود گریخت تا مفهوم زندگی را بیابد و در آخر گفت:"زندگی رنج است".

‏‎ رنج،    یا به زبان بودا "دوکا"...

هایدگر  فیلسوف آلمانی خود این مفهوم را به نحو دیگری بیان می‌کند:

    "اضطراب وجودی"و اضافه می‌کند:

‏‎اینها را نگفتم که ناامیدتان کنم. چیزهای خوب و دلنشین هم در دنیا کم نیست که هر وقت داشتید در چاه غم فرو می‌رفتید 

    از آنها در راه کمک بگیرید و مثل "رَسَن" به آن چنگ بیندازید و بیایید بیرون!

یکی از این "رَسَن"‌ها؛ موسیقی است.

‏‎اگر می‌توانید سازی بزنید؛ اگر نتوانستید به آن گوش کنید. 

‏‎وقت‌هایی که شاد هستید،

 موسیقی گوش کنید و وقتهایی که غمگین بودید بیشتر موسیقی گوش کنید.

‏‎  بکنید.... 

‏چیز دیگری که می‌توانید انجام دهید کتاب خواندن است. 

‏‎خواندن کتاب به شما کمک می‌کند در عالَم تصور زندگی‌های دیگری را که هیچ وقت نمی‌توانستید آنها را عملا تجربه کنید را تجربه کنید. 

‏‎فیلم هم همین کار را در ابعاد دیگری می‌کند اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالا‌تر از فیلم است، چون قوهٔ تخیلتان رو به کار می‌گیرد و به تجربیات ذهنی عمیق تری دست خواهید یافت.

 تا می‌توانید کتاب بخوانید. وسط خواندن انواع کتابها حتما چند صفحه هم برای مطالعه در مورد ستاره‌ها و کهکشان‌ها وقت بگذارید،

 چون کمکتان می‌کند که ابعاد چیز‌ها را بهتر درک کنید و یادتان نرود که در کل هستی در کجا ایستاده‌اید.

‏‎برای همین، قدیم‌ها بیشتر فیلسوف‌ها، ستاره‌شناس هم بودند. شاید نخواهید یا نتوانید منجم بشوید، ولی همیشه می‌توانید وقت‌هایی که غمگین هستید به آسمان نگاه کنید و ببینید که غم‌هایتان در برابر عظمت کهکشان چقدر کوچک است...

‏‎"رَسَن" ‌های دیگری هم هست؛ چیزهایی مثل نقاشی کردن، عکاسی، کاشتن یک درخت؛ آشپزی با ادویه‌های جدید، سفر کردن، حرکت...

‏‎ما برای نشستن خلق نشده‌ایم. صندلی یکی از خطرناک‌ترین اختراعات بشریست. 

به جای نشستن قدم بزنید؛ بدوید، شنا کنید.اگر مجبور شدید بنشینید برای خودتان، همنشین‌هایی پیدا کنید و از مصاحبتشان لذت ببرید. 

‏‎دایرهٔ دوستانتان را به آدم‌های اطراف خود محدود نکنید.

 در ضمن شما می‌توانید تقریباً با همهٔ موجودات زندهٔ دنیا دوست شوید؛

‏‎گل‌ها، علف‌ها، ماهی‌ها، پرنده‌ها، و بله حتی گربه‌ها. حیوان‌ها گاهی حتی از آدم‌ها هم دوست‌های بهتری می‌شوند.

‏‎در زندگی چاه غم زیاد است ولی رَسن هم هست؛ سَرِ رَسَن‌ها را ول نکنید.

‏‎اما مراقب باشید که به رسن‌های پوسیده مثل الکل، دود، پول و حتی غرور و موفقیت آویزان نشوید، چون نه تنها از داخل چاه بیرونتان نمی‌آورند بلکه بدتر ولتان می کنند ته چاه!!!

‏‎بِگَردید و رسن های خودتان را پیدا کنید و اگر نتوانستید پیدایشان کنید؛ "ببافیدشان".

‏‎آدمهای انگشت شماری "رسن بافی" بلدند؛

‏‎دانشمند‌ها، کاشفها، مربی‌های فوتبال، کمدین‌ها، و هنرمندها همه رسن باف هستند و با رسن‌هایی که می‌بافند آدمهای دیگر هم می‌توانند سَرشان را بگیرند و با آن از داخل چاه بیایند بیرون!

‏‎اگر ما امروز از سیاه سرفه نمی‌میریم برای این است که "رسنی"را گرفته‌ایم که لویی پاستور سالها پیش بافته است.

‏‎"سمفونی شماره پنج" رَسَنی است که بتهوون با نُت‌ها به هم پیوند زده است.

‏‎"صد سال تنهایی" رسنی است که گابریل مارکز با کلمه و خیال به هم بافته است.

‏‎بیشتر رسن‌ها را روزی کسانی که شاید خود ته چاه زندانی بوده‌اند بافته‌اند...

‏‎ مقاوم باشید و صبور!

چه زیبا مولانای ما قبل از هایدگر این تعابیر را در قالب شعر درآورد:

‏‎ آه کردم؛ چون رَسَن شد آهِ من؛ 

‏‎گشت آویزان رَسَن در چاهِ من؛ 

‏‎آن رَسَن بگرفتم و بیرون شدم؛ 

‏‎شاد و زَفت و فَربِه و گُلگون شدم."

امیر تهرانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد