شبه یادداشتها
۹ تیر ماه ۱۴۰۰ شمسی
دیگر نمی شد نفس کشید
روزهای گذشته هوا از حرکت ایستاد، گرما و هوای شرجی طوری فراگیر بود که انسان در وهله اول احساس می گیرد آخرین نفس ها را می کشد...
عصر در حیاط مشغول قدم زدن بودم...باگلهای درون گلدانها نجوا می کردم و با زبان سکوت از آنها می پرسیدم: به شما چه می گذرد؟
حدود ساعت شش بعد از ظهر...ناگهان نسیمی وزید. ابتدا گلها به رقص د ر آمدند...گویی این نسیم از سبزه زار های بهشت رد شده بود. در حقیقت پس از چند روز برای اولین بار احساس کردم هوا از درون ریه هایم رد شد.گویی زندگی رنگ تازه ای گر فت. آن خفگی رفت...نفس کشیدن راحت شد...اتمهای هوا که متوقف شده بودند
ناگهان به یاد اصطلاحی افتاده ام که بر سر زبانها در برخی اوقات جاری می شود :
دیگر جای نفس کشیدن نبود!