یکی از همکاران قدیمی عادت داشت گهکاهی الواتی و عیش و نوش کند. وقتی به این راز او پی بردم گفتم: مواظب باش!
او گفت: راستش می دانی ، یکی به چنگم افتاده که طعم تمشک های بهاری دارد.
پرسیدم:پولی است؟
او گفت نه ! ولی بخاطر طعم تمشگ برایش چیزهایی می خرم.
و من باز گفتم:پس خیلی مواظب باش!
گذشت، تا این که حدود یک سال بعد او را دیدم. لنگ می زد، رنگش به زردی گراییده بود ، بیمار می نمود.
پرسیدم: خدا بد ندهد !چه شده ؟ چرا مضمحل شده ای، بیماری ؟
او گفت : خدا نداده ...خودم غلطی کردم و دارم تاوانش را پس می دهم. تا بحال که معالجه نشده ام.زندگیم به هم ریخته است.
پرسیدم: همان تمشگ بهاری؟
پاسخ داد:بله همان تمشگ بیماری!
متاسف شدم و خیلی متاسف شدم.ولی کاری از من ساخته نبود و تمشگ بیماری زهر خود را ریخته بود.
امیر تهرانی