شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

شبه یادداشتها : دیروز و امروز

یادداشتهای روزانه از خرداد سال ۱۴۰۰ شمسی

ادامه از نوشتار پیشین شبه یادداشتها(۲) ۱۴ خرداد ۱۴۰۰ شمسی : آنها راست می گفتند: ما بی سواد بودیم



ادامه از نوشتار پیشین

شبه یادداشتها(۲)

۱۴ خرداد ۱۴۰۰ شمسی

آنها راست می گفتند: ما بی سواد بودیم

حدود ۴۰ سال تمام سابقه کاری دارم که درهمین  اسکای بلاگ  و در وبلاگی دیگر همه آنها را با جزئیات نوشته ام : مکتوب و مستند!

مطلبی که امروز به ذهنم رسید یعنی در حقیقت ناگهان پاسخ پرسشی در مخیله ام  شکل گرفت که مربوط به پانزده سال آخر دوره کاری من می شد. 

این پانزده سال را در یک شرکت  بسیار معتبر که در زمینه تجهیزات پزشکی و دارو فعالیت داشت و دارد و خوشبختانه همه سرمایه آن متعلق به ملت می باشد  بعنوان مدیر بازرگانی و مدیر عامل( بی حقوق و پاداش) یک شرکت جنبه آن شرکت اصلی کار کردم.

 اما وجدانا  در حد توان و  دانشم  کار کردم . هرچه که از دستم بر می آمد انجام دادم .. بخشی که در اختیار من قرار گرفت روز اول به بازار شام شبیه بود.هفتصد پرونده در دست اقدام داشتیم که مشخصات آنها نه در دفتری ثبت شده بود، نه شماره ای داشت ، نه گزارشی از آنها موجود بود ،و هر وقت که مشتریان و یا نمایندگان شرکتهای تولید کننده خارجی سراغ آن را می گرفتند  پیدا کردن پرونده مربوطه  کاری ناممکن بود . ..

یکی می گفت : وزارت بهداشت است، یکی می گفت : بازرگانی است، دیگری می گفت:  رفته بخش مالی و...همه جا را  که می گشتیم پرونده هیچ جا نبود. چون هر هفتصد پرونده را در گوشه روی هم تلنبار ریخته بودند. و یا مثلا در بخشهای دیگر بود و یا در ادارات مربوطه!


وقتی اوضاع را چنین دیدم دست بکار شدم و با همکاری دو تن از همکاران صدیق و زحمت کش فهرستی از ۷۰۰ پرونده تهیه کردم . از یکی دیگر از همکاران خواستم  یک بر نامه کامپیوتری تهیه کند تا دوستان مشخصات و اطلاعات مربوط به هر پرونده را در آن ثبت کنند.ضمنا  دفتری بوجود آمد که در آن  به هر پرونده یک شماره اختصاص  یافته بود.  اینجا بود که کمر غول شکسته شد. 


البته از همان ابتدا دو سه تن  از همکاران سر و صدایشان در آمد و غر زدنها شروع شد و از طرف یکی از آنان که بعدا از بخش ما اخراج شد  در بوق منفی حرفهای عجیب و غریب  دمیده شد.  و جالب این که مدیریت آنها را جدی تلقی می کرد.

اصطلاحاتی مانند ؛ اطلاعات چندانی ندارند، در باغ نیستند، آدمهایی خوبی اند و لی  اطلاعات ما را افزوده نکردند(گویی ما رفته بودیم آنجا تا در کلاس مبارزه با بی سواد ی تدریس کنیم)... توسط همین  افراد به دفتر مدیریت و بخشهای دیگر  ارسال می شد.

مدیریت هم در ابتدا با این کار مخالف بود و محترمانه معارض! بخشهای دیگر هم همینطور! ولی ما لیست را تهیه کرده و خدمت مدیریت بردیم و هرطور بود با صلاحدید و نظر خود ایشان فقط دویست و پنجاه پرونده انتخاب شد که مشتری حقیقی داشتند، حساب و کتابشان مشخص بود، بودجه داشتندو...و هر دویست و پنجاه پرونده طی دوسال گشایش اعتبار شد ، کالاها وارد گردید و به مراکز درمانی در سراسر کشور بویژه مناطق نیازمند تحویل گردید.

از آن پس بخشهای دیگر و البته با مدتی تعلل ناچار به تهیه لیست و دفتر و شماره بر اساس همان لیست بخش بازگانی شدند. روزی که من باز نشستگی خود را با تاخیر دریافت کردم  نفس راحتی کشیدم. چون  وقتی آنجا را ترک کردم می دیدیم که  طی همه آن پانزده سال  آن لیست ها و جدولها بخش ما را بصورت ممتازترین بخش شرکت در آورده بود . و در آخر کار هم همان سیستم ما توانست میلیاردها تومان حق مسکوت گذارده شده شرکت را به شرکت باز گرداند.

بنابر این مغرضین و غرض مرض دارها راست می گفتند : چون سیستم منظم و مرتب درد ساز است البته برای گروه اندکی!

و سرانجام مدیر عامل  قبلی شرکت   پاداش ما را داد و از ما تجلیل کرده و به یکی از همکاران پیشین گفته بود: " فلانی یعنی"  این من ناچیز" پیش ما آمد  از لحاظ اطلاعات بازرگانی صفر بود ، چیزی از بازرگانی نمی دانست ، پیش مایاد گرفت."

آنها راست می گفتند ما چیزی نمی دانستیم!چون اگر می دانستیم شرکت را در همان وضع پانزده سال پیش از آمدن من به آن شرکت نگاه می داشتیم. 

  اما در ضمن خدا وکیلی هیچ اطلاع ودانشی ما از این آقایان یاد نگرفتیم چون اصلا این عزیزان شانشان بالاتر از دانش و اطلاعات بود که بروند و آن را یاد بگیرند.

در ضمن آن اطلاعاتی هم که آن شخص غیر اخلاقی و اخراجی داشت اصلا بدرد کار من و همکاران محترم من نمی خورد. ما تر جیح دادیم در همان بی اطلاعی بمانیم.


امیر تهرانی

ح.ف

ادامه دارد...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد